تنهایی استراتژیک ایران: واکاوی ایده تنهایی استراتژیک ایران با نمونه جنگ دوازده روزه

در این نشست در دانشکده مطالعات جهان، متعاقب فصل ششم باشگاه  کتابخوانی دانشکده (J Club) که در آن به همخوانی کتاب تنهایی استراتژیک ایران، نوشته دکتر محی الدین مصباحی، پرداخته بودیم، به واکاوی این ایده به خصوص با نمونه جنگ دوازده روزه تحمیلی پرداختیم. 

سخنرانان این نشست، دکتر جهانگیر کرمی، استاد دانشکده مطالعات جهان، دکتر مهدی آهویی، استاد دانشکده مطالعات جهان و معاون پژوهشی بنیاد ایرانشناسی و استاد کوروش احمدی، دیپلمات بازنشسته و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و روابط بین الملل بودند. شمار قابل توجهی از دانشجویان به صورت مجازی و حقیقی در این نشست حضور داشتند. 

لینک صوت نشست

 ***

سخنرانی جناب آقای کوروش احمدی به گزارش اکو ایران: 

«تنهایی استراتژیک ایران»؛ نفرین جغرافیا یا انتخابی برساخته و خودخواسته

دیپلمات پیشین ایران در سازمان ملل متحد و تحلیلگر مسائل بین‌الملل معتقد است که تنهایی استراتژیک به معنای فقدان متحد، یا نداشتن دوستی است که بتوان در مواقع بحرانی و به‌ویژه در شرایط تهدید مسلحانه بر او اتکا کرد. از آنجا که این نوع تنهایی در بستر استراتژی معنا پیدا می‌کند، حضور عامل انسانی و کنش‌گر (agent) نیز ضرورتاً در این بحث وارد می‌شود.

«تنهایی استراتژیک ایران»؛ نفرین جغرافیا یا انتخابی برساخته و خودخواسته

به گزارش اکوایران، «کوروش احمدی» دیپلمات پیشین ایران در سازمان ملل متحد و تحلیلگر مسائل بین‌الملل در نشست «تنهایی استراتژیک ایران: واکاوی ایده تنهایی استراتژیک ایران با نمونه جنگ دوازده روزه» که در دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران برگزار شد، گفت: «تنهایی استراتژیک، امری برساخته و خودخواسته است. یعنی یک کشور، آگاهانه یا ناآگاهانه، سیاست‌هایی را اتخاذ کرده که نتیجه آن، وضعیت انزوا و تنهایی است. در این‌جا می‌توان به کره شمالی اشاره کرد. در منطقه شرق آسیا، کره جنوبی یکی از معدود کشورهایی است که پیمان دفاعی رسمی با ایالات متحده آمریکا دارد. ژاپن نیز، که در همان منطقه واقع شده، در چارچوب اتحاد نظامی با آمریکا قرار دارد و از چتر هسته‌ای آن بهره‌مند است. اما کره شمالی از چنین حمایتی برخوردار نیست و به‌لحاظ استراتژیک تنهاست.»

به گزارش ایرنا، متن کامل سخنرانی کوروش احمدی به شرح زیر است:

در مورد «تنهایی استراتژیک»، طی سال‌های اخیر این بحث در ایران به شکل گسترده‌ای مطرح شده؛ تا حدی که در هیچ جای دیگری از جهان چنین وسعتی از بحث را درباره آن شاهد نبوده‌ایم. در ارتباط با کشورهای دیگر نیز گه‌گاه اشاراتی به این موضوع شده، اما به هیچ وجه قابل مقایسه با حجم و عمق مباحثی که در ایران ذیل این عنوان صورت گرفته، نیست.

در کنار ایده تنهایی استراتژیک، ایده دیگری نیز مطرح است که آن را می‌توان «تنهایی ژئوپولیتیکی» نامید. با این حال، در ایران و در بحث‌هایی که پیرامون این موضوع جریان داشته، کمتر به این مفهوم پرداخته شده است.

اگر بخواهیم تنهایی استراتژیک را به‌صورت ساده تعریف کنیم، بر اساس پژوهش‌های انجام‌شده، از جمله آثار آقای دکتر مصباحی و آقای رئیسی‌نژاد، می‌توان گفت: تنهایی استراتژیک به معنای فقدان متحد، یا نداشتن دوستی است که بتوان در مواقع بحرانی و به‌ویژه در شرایط تهدید مسلحانه بر او اتکا کرد. از آنجا که این نوع تنهایی در بستر استراتژی معنا پیدا می‌کند، حضور عامل انسانی و کنش‌گر (agent) نیز ضرورتاً در این بحث وارد می‌شود. به این معنا که این وضعیت، لزوماً محصول اجبارهای جغرافیایی یا تاریخی یا هویتی نیست، بلکه حاصل انتخاب و طراحی یک استراتژی توسط کارگزاران یک نظام سیاسی است.

تنهایی استراتژیک به معنای فقدان متحد، یا نداشتن دوستی است که بتوان در مواقع بحرانی و به‌ویژه در شرایط تهدید مسلحانه بر او اتکا کرد. این وضعیت، لزوماً محصول اجبارهای جغرافیایی یا تاریخی یا هویتی نیست، بلکه حاصل انتخاب و طراحی یک استراتژی توسط کارگزاران یک نظام سیاسی است.در مقابل، تنهایی ژئوپولیتیکی ناظر به موقعیت جغرافیایی یک واحد سیاسی است؛ اینکه آن کشور در چه منطقه‌ای قرار دارد، آیا دوستان و متحدانی در اطراف خود دارد یا خیر، و آیا می‌تواند در برابر تهدیدات منطقه‌ای روی آن‌ها حساب کند یا نه. همچنین، باید بررسی کرد که منطقه‌ای که این کشور در آن زندگی می‌کند، آرام است یا دستخوش تنش‌های دائمی و ساختاری.

بنابراین، تنهایی استراتژیک، امری برساخته و خودخواسته است. یعنی یک کشور، آگاهانه یا ناآگاهانه، سیاست‌هایی را اتخاذ کرده که نتیجه آن، وضعیت انزوا و تنهایی است. در این‌جا می‌توان به کره شمالی اشاره کرد. در منطقه شرق آسیا، کره جنوبی یکی از معدود کشورهایی است که پیمان دفاعی رسمی با ایالات متحده آمریکا دارد. ژاپن نیز، که در همان منطقه واقع شده، در چارچوب اتحاد نظامی با آمریکا قرار دارد و از چتر هسته‌ای آن بهره‌مند است. اما کره شمالی از چنین حمایتی برخوردار نیست و به‌لحاظ استراتژیک تنهاست.

نمونه دیگر را می‌توان در فرانسه دوره ژنرال دوگل یافت. در آن دوران، فرانسه استقلال‌طلبی بیشتری از ناتو و آمریکا نشان داد و حتی از فرماندهی یکپارچه ناتو نیز خارج شد. یا مثلاً فنلاند و سوئد: تا پیش از پیوستن فنلاند به ناتو، می‌شد نوعی تنهایی برساخته را در سیاست خارجی فنلاند مشاهده کرد؛ انزوایی که محصول انتخاب‌های سیاسی خاص آن کشور بود.

در مقابل، در بحث تنهایی ژئوپولیتیکی، به‌عنوان نمونه می‌توان به موقعیت هند اشاره کرد. هند در غرب با پاکستان و در شرق با چین همسایه است؛ دو کشوری که طی ۷۰ تا ۸۰ سال گذشته همواره یا رقیب جدی هند بوده‌اند یا در حالت تقابل با آن قرار داشته‌اند. در چنین شرایطی، می‌توان از نوعی تنهایی ژئوپولیتیکی برای هند سخن گفت. یا درباره کره شمالی، باید گفت که این کشور هم دچار تنهایی استراتژیک است و هم ژئوپولیتیکی. در مورد صربستان و اسرائیل هم همین‌گونه است. اسرائیل، به‌دلیل احاطه‌داشتن با کشورهای عربی، نمونه بارزی از تنهایی ژئوپولیتیکی است.

اما پیش از آنکه به خوانش‌های دکتر مصباحی و دکتر رئیسی‌نژاد از این مفاهیم بپردازیم، لازم است نکته‌ای را تأکید کنم: به باور من، نه تنهایی استراتژیک و نه تنهایی ژئوپولیتیکی، هیچ‌کدام وضعیتی دائمی و تغییرناپذیر نیستند. این مسئله بسیار مهم است. حتی تنهایی ژئوپولیتیکی، علی‌رغم آنکه بر جغرافیا مبتنی است، نمی‌تواند امری همیشگی باشد.

علت این امر، در ذات مفهوم ژئوپولیتیک نهفته است. ژئوپولیتیک، یعنی تأثیر متقابل جغرافیا و سیاست. این سیاست، برآمده از «انتخاب‌های سیاستی» (policy choices) نظام سیاسی در یک مقطع زمانی خاص است که خود تحت تأثیر ویژگی‌های جغرافیایی قرار دارد. اما این انتخاب‌ها از نظامی به نظام دیگر، از دوره‌ای به دوره دیگر و از شرایطی به شرایط دیگر تغییر می‌کنند. در نتیجه، ژئوپولیتیک نیز دگرگون می‌شود.

نه تنهایی استراتژیک و نه تنهایی ژئوپولیتیکی، هیچ‌کدام وضعیتی دائمی و تغییرناپذیر نیستند. این مسئله بسیار مهم است. حتی تنهایی ژئوپولیتیکی، علی‌رغم آنکه بر جغرافیا مبتنی است، نمی‌تواند امری همیشگی باشد.برای نمونه، پایان جنگ سرد تأثیر شگرفی بر ژئوپولیتیک جهانی و منطقه‌ای گذاشت. یا تغییرات در روابط خصمانه میان کشورها؛ ایران پس از کودتای ۱۹۵۸ عراق و روی‌کار آمدن عبدالکریم قاسم، وارد یک دوره خصومت با عراق شد که در دهه ۱۹۷۰ به آستانه جنگ رسید. در دوره جمهوری اسلامی نیز این خصومت به جنگ انجامید. اما تحولات بعدی در عراق، ساختار قدرت را دگرگون کرد و موجب تغییر در ژئوپولیتیک منطقه شد.

یا به‌عنوان مثال، توسعه اقتصادی کشورهای شورای همکاری خلیج فارس، به‌ویژه امارات و عربستان، در چند دهه اخیر، تأثیر مستقیم بر ژئوپولیتیک منطقه داشته است. تغییر در استراتژی‌های نظامی، تحولات ایدئولوژیک، و دگرگونی روندهای نظری نیز از جمله عواملی هستند که ژئوپولیتیک را تغییر می‌دهند.

برداشت ایشان از تنهایی استراتژیک، مبتنی بر برساخته‌بودن آن است. ایشان با تمرکز بر دوره بعد از انقلاب اسلامی و سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، معتقد است که سیاست‌هایی چون شعار «نه شرقی نه غربی»، عدم اتحاد با قدرت‌های فرامنطقه‌ای، و ناتوانی یا عدم تمایل برای ایجاد اتحادهای نظامی با کشورهای منطقه، ایران را به‌سوی نوعی تنهایی استراتژیک سوق داده است. این تحلیل نه مبتنی بر جبر جغرافیایی است، نه تاریخ‌گرایانه و نه تمدنی. اگرچه از عناصر ژئوپولیتیکی بی‌بهره نیست، اما تمرکز اصلی‌اش بر کنش‌گری مقاومتی است.

در دیدگاه دکتر مصباحی، فرهنگ استراتژیک عاشورایی، تکیه بر محور مقاومت و گروه‌های همسو، و عدم اتکا به شرق و غرب، دلایل اصلی تنهایی استراتژیک ایران هستند. او سه مؤلفه را مطرح می‌کند: نخست، قدرت نظامی و رویکرد زورمدارانه؛ دوم، هنجارهای اجتماعی که در قالب فرهنگ عاشورا نمود می‌یابند؛ و سوم، توسعه اقتصادی که ایران در آن ضعف دارد. از این‌رو، تمرکز سیاست خارجی ایران بیشتر بر مؤلفه‌های اول و دوم بوده است. در مجموع، تحلیل ایشان چارچوب نظری قابل اتکایی برای فهم سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران ارائه می‌دهد.

اما در مقابل، خوانش دکتر آرش رئیسی‌نژاد کاملاً متفاوت است. او تحلیلی ذات‌گرایانه، ایران‌شهری و مبتنی بر جبر جغرافیایی ارائه می‌دهد. به‌وضوح، تحت تأثیر اندیشه‌های مرحوم سیدجواد طباطبایی است که بر استثناگرایی ایرانی و لزوم نظریه‌پردازی خاص برای ایران تأکید داشت.

آقای رئیسی‌نژاد، تنهایی استراتژیک ایران را به سراسر تاریخ ایران تعمیم می‌دهد و آن را مبتنی بر «نفرین جغرافیا» می‌داند. در مقاله‌ای که اخیراً منتشر کرده، بارها این تعبیر را به کار می‌برد و ایران را در موقعیتی می‌بیند که در «نزدیکی خطر» قرار دارد. اشاره او به حضور قدرت‌هایی چون شوروی، روسیه یا آمریکا در مجاورت ایران است. به‌زعم او، ایران همواره به دلیل جغرافیای دشوار و آسیب‌پذیر، قربانی تهاجمات خارجی بوده است.

افزون بر این، آقای رئیسی‌نژاد عوامل فرهنگی ـ هویتی را نیز به این تحلیل اضافه می‌کند: فارس بودن، شیعه بودن، و زندگی در میان ترک‌ها، عرب‌ها و سنی‌ها، از نظر او عواملی‌اند که به انزوای استراتژیک ایران دامن زده‌اند. در نتیجه، حمایت ایران از گروه‌های محور مقاومت در خارج از مرزها، تلاشی است برای مقابله با این انزوا و ایجاد عمق استراتژیک.

در مجموع، تفاوت اساسی میان این دو دیدگاه آن است که تحلیل دکتر مصباحی، یک چارچوب نظری تحلیلی برای بررسی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران فراهم می‌کند، در حالی که تحلیل آقای رئیسی‌نژاد، یک روایت ایستا، ذات‌گرایانه و تاریخ‌مند از سرنوشت ایران است؛ روایتی که تنهایی استراتژیک را نه به‌عنوان انتخاب سیاسی، بلکه به‌مثابه سرنوشت محتوم تاریخی و جغرافیایی ایران تبیین می‌کند.

لینک به گزارش اکو ایران

***

سخنرانی جناب آقای دکتر جهانگیر کرمی به گزارش ایرنا: 

 

تنهایی در نظام بین‌الملل نه افتخار است و نه الزام/ ایران و ضرورت ایده‌پردازی نظم منطقه‌ای

تهران-ایرنا- استاد روابط بین‌الملل در گروه مطالعات روسیه دانشکده مطالعات جهان گفت: «ما در قرن بیست‌ویکم نمی‌توانیم صرفاً با الگوی قرن بیستم بازی کنیم. در جهانی که حتی قدرت‌های بزرگ نیز به‌دنبال شرکای قابل اعتماد و شبکه‌های همکاری بلندمدت هستند، تنهایی دیگر نه افتخار است و نه الزام؛ بلکه یک زنگ هشدار است که باید جدی گرفته شود.»

به گزارش خبرنگار سیاست خارجی ایرنا، «جهانگیر کرمی» استاد روابط بین‌الملل در گروه مطالعات روسیه دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران و عضو شورای علمی مؤسسه مطالعات ایران و اوراسیا (ایراس) در نشست «تنهایی استراتژیک ایران؛ واکاوی ایده تنهایی استراتژیک ایران با نمونه جنگ دوازده روزه» که در دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران برگزار شد، گفت: «وقتی به تاریخ دقیق‌تر نگاه کنیم، درمی‌یابیم که ایران همواره تلاش کرده با یافتن متحدانی از تنهایی راهبردی خود بکاهد. در دوره قاجار، پس از شکست‌های سنگین از روسیه، ایران به فرانسه روی آورد و در دوران ناصرالدین‌شاه برای مدتی به آلمان نزدیک شد. در دوران پهلوی نیز، ابتدا به بریتانیا و سپس به آمریکا متمایل شد. همه این نمونه‌ها، نشان می‌دهد که ایران هیچ‌گاه تنهایی را یک راهبرد مطلوب ندانسته و همواره برای خروج از آن تلاش کرده است.»

متن کامل سخنرانی جهانگیر کرمی به شرح زیر است:

سیاست خارجی ایران از سال ۱۳۵۷ تاکنون، سیاست خاصی بوده که شباهت چندانی به سیاست‌های حدود ۲۰۶ کشور شناخته‌شده دنیا ندارد؛ من در این زمینه به خاطرات «ولادیمیر کوزیچکین» یکی از مأموران ارشد کا. گ.ب در ایران، اشاره می‌کنم که می‌نویسد: «سال ۵۷ که انقلاب شد و اوایل ۵۸، سه مرتبه با سفیر شوروی به دیدار امام خمینی رفتیم. بار اول، امام صحبت‌های سفیر را شنید که او پیشنهاد حمایت همه‌جانبه شوروی از انقلاب ایران را مطرح کرد. امام خمینی تشکر کرد. بار دوم که رفتیم، سفیر پیشنهاد را تکرار کرد اما امام هیچ پاسخی نداد و فقط گفت «خداحافظ شما». بار سوم هم که اوایل سال ۵۸ بود، امام حتی حاضر به دیدار با سفیر نشد.» او می‌گوید: «برای ما بسیار تعجب‌آور بود. چون در هر نقطه‌ای از دنیا که کسی علیه آمریکا موضعی می‌گرفت یا شعاری می‌داد، معمولاً از حمایت ما استقبال می‌کرد، ولی ایشان (امام خمینی) هیچ‌گونه استقبالی نکرد.»

بعداً هم در ادامه خاطراتش توضیح می‌دهد که چگونه انقلاب اسلامی ایران نه‌تنها علیه آمریکا، بلکه علیه شوروی نیز موضع داشت؛ سیاست «نه شرقی، نه غربی» که دوستان نیز به آن اشاره کردند. خودِ جنگ ۸ ساله و تبدیل ایران به قدرتی مهم در منطقه، آن هم بدون برخورداری از حمایت مؤثر خارجی و تحت فشار و تحریم‌های بین‌المللی، باعث شده سیاست خارجی ایران برای بخش مهمی از تحلیل‌گران، به‌راستی سیاستی خاص تلقی شود.

ایران در نظم منطقه‌ای نه از سوی دشمنان، بلکه از جانب دوستانش نیز تنها مانده است. یعنی آنچه ما آن را «تنهایی» می‌نامیم، صرفاً محصول رویارویی با دشمنان تاریخی مثل آمریکا، اسرائیل یا بریتانیا نیست، بلکه گاه حتی کشورهایی که در ظاهر در کنار ما ایستاده‌اند، در لحظات بحرانی پشت ایران را خالی کرده‌اند. این گزاره، ما را به مفهوم «تنهایی ژئوپولیتیک» می‌رسانداما مفهوم‌سازی کلان از سیاست خارجی، کار ساده‌ای نیست. شاید در ایران، پیش از آقای دکتر مصباحی کسی به‌صورت منسجم به آن نپرداخته بود؛ هرچند فکر نمی‌کنم خود ایشان چنین ادعایی داشته باشند. بیشتر، خوانش‌ها و برداشت‌های مخاطبان ایشان است که این ادعا را شکل داده‌اند. کاش ایشان مثل گذشته بیشتر در ایران حضور می‌داشتند تا بتوان مستقیم با ایشان گفت‌وگو کرد. پیش از ایشان، دکتر روح‌الله رمضانی، خدا رحمتشان کند، فردی منحصربه‌فرد بود. عضو شورای امنیت ملی آمریکا و شورای روابط خارجی آمریکا، کسی بود که می‌توان گفت عمده کتاب‌هایی که بعدها در زمینه سیاست خارجی ایران نوشته شد، یا برگرفته از آثار او بود یا بهره فراوان از آن برده‌اند.

او مفهوم سیاست خارجی «کالیدوسکوپیک» یا «چندگانه، چندوجهی، رنگارنگ» را مطرح کرد. منتها «رنگارنگ» نه به معنای منفی، بلکه به معنای متنوع؛ یعنی سیاست خارجی ایران ناگزیر از پاسخ‌گویی همزمان به طیف وسیعی از مسائل بین‌المللی است. او این مفهوم را از دوره صفویه تا پایان دوره پهلوی تعمیم می‌دهد. پس از ایشان، کسی این مفهوم را در مورد کل سیاست خارجی ایران در یک بازه طولانی مطرح نکرده است. مثلاً مرحوم دکتر ازغندی فقط به سیاست خارجی در دوره پهلوی می‌پردازد و آن را دولت دست‌نشانده می‌نامد یا تقسیم‌بندی گفتمانی برای دوره‌های مختلف قائل است. بنابراین، مفهوم‌سازی کلان در سیاست خارجی، موضوعی جذاب و تا حدی منطبق با شرایط روز ماست.

در همین جنگ ۱۲روزه اخیر هم دیدیم که غیر از بیانیه‌های دیپلماتیک و اظهار تأسف یا گاه حمایت لفظی، برخی اتفاقات جالب افتاد. مثلاً دولت پاکستان با اینکه در لفظ از ایران حمایت کرد، اما به سفیر ایران هشدار داد مبادا موشکی به سمت عربستان پرتاب شود، چون پاکستان با عربستان پیمان دفاعی دارد و در آن صورت، ناچار به واکنش خواهد بود. این همان «تنهایی» است که مصداق عینی پیدا کرده است.

آقای دکتر نعمت‌پور، همکار عزیز ما، اشاره می‌کنند که مفهوم «تنهایی استراتژیک» از اواسط دهه ۸۰ در یک کنفرانس امنیتی در پاکستان مطرح شده. هرچند من ندیدم که مشخصاً چه کسی این مفهوم را ارائه داده است، اما در یک مصاحبه به آن اشاره شده. آقای دکتر رئیسی‌نژاد در تبیین این موضوع نقش بسیار مهمی داشته‌اند. من که جست‌وجو می‌کردم، دیدم حدود ۳۰ مقاله، گزارش و مصاحبه در ده سال اخیر درباره این موضوع نوشته شده و در روزنامه‌ها، فصل‌نامه‌ها و سایر منابع منتشر شده است. این مفهوم در ادبیات سیاست خارجی ایران کاربرد زیادی یافته است.

نکته مهم این است که برداشت‌ها از این مفهوم بسیار فراتر از مقصود اولیه نویسنده رفته‌اند. در ادامه، هم توضیحی در این باره می‌دهم و هم نقدی وارد می‌کنم. راهکار هم باید ارائه شود. ما در اینجا با مفاهیم مرتبطی روبه‌رو هستیم که باید ابتدا آن‌ها را روشن کنیم. مثلاً «امر استراتژیک» چیست؟

در اغلب موارد، هر چیز پیش‌پاافتاده‌ای را استراتژیک می‌نامند، مثل «استراتژی وزارت کشاورزی»، درحالی‌که امر استراتژیک در مفهوم خاص آن به معنای موضوعی مربوط به دولت در حوزه امنیت ملی، در بازه زمانی طولانی و در یک محیط رقابتی نظامی است. اگر این چهار عنصر نباشد، نمی‌توان آن را استراتژیک نامید. اما آنچه در «تنهایی استراتژیک» ایران مطرح می‌شود، عدم وجود «اتحاد» است. اتحاد یعنی آنکه دو یا چند کشور تهدید مشترکی داشته باشند و برای مقابله با آن، توافق و سازوکار عملی داشته باشند.

مثلاً اسرائیل تهدید مشترک بسیاری از مسلمان‌هاست، اما نه اراده‌ای برای مقابله وجود دارد، نه توافقی و نه اقدام مشترکی، در نتیجه اتحادی هم شکل نمی‌گیرد. ائتلاف نظامی، اتحاد نیست. ائتلاف‌ها معمولاً کوتاه‌مدت و موردی هستند. مشارکت راهبردی، چیزی است بین ایران و روسیه مثلاً. استراتژیک اینجا در معنای عام آن است.

در توافق ایران و چین که پنج سال پیش امضا شد، عنوان «توافق راهبردی» دارد، اما هیچ بندی درباره اتحاد نظامی در آن وجود ندارد. یا در توافق ایران و روسیه نیز چنین است. در اینجا باید توجه کرد که «اتحاد» منوط به پذیرش دوطرفه و ایجاد فرصت برای طرف مقابل است. حال باید دید در محیط بین‌المللی امروز، آیا اساساً امکان اتحاد استراتژیک برای ایران وجود دارد یا نه؟

در کتاب دکتر مصباحی، تنها یکی از مقالات به این موضوع پرداخته که عنوان آن «رها و دربند: ایران و نظام بین‌الملل» است. مقاله‌ای که کمتر از ده خط به مسئله تنهایی استراتژیک اختصاص دارد و بیشتر به امکان‌ها و محدودیت‌های ایران در نظام بین‌الملل می‌پردازد. مقاله دوم در کتاب، به بحث اعتماد در روابط ایران و ایالات متحده می‌پردازد که چندان با موضوع ما یعنی «تنهایی استراتژیک» مرتبط نیست. مقاله سوم درباره چین و گسترش تسلیحات هسته‌ای است. مقاله چهارم، مصاحبه‌ای ارزشمند است که برای کسانی مفید است که با مبانی نظری روابط بین‌الملل آشنایی دارند؛ چراکه بدون آن پیش‌زمینه، ممکن است گمراه‌کننده نیز باشد.

در توافق ایران و چین که پنج سال پیش امضا شد، عنوان «توافق راهبردی» دارد، اما هیچ بندی درباره اتحاد نظامی در آن وجود ندارد. یا در توافق ایران و روسیه نیز چنین است. در اینجا باید توجه کرد که «اتحاد» منوط به پذیرش دوطرفه و ایجاد فرصت برای طرف مقابل است. حال باید دید در محیط بین‌المللی امروز، آیا اساساً امکان اتحاد استراتژیک برای ایران وجود دارد یا نه؟در مجموع، تنها یک مقاله به صورت مستقیم به موضوع مورد بحث ما مرتبط است. نکته قابل توجه آنجاست که دکتر مصباحی در این مقاله نیز تنها در چند سطر به مفهوم «تنهایی استراتژیک» پرداخته‌اند. عنوان مقاله تصریح دارد که دولت با تنهایی استراتژیک، در سال ۱۳۵۷ و در پی روابط خصمانه با ایالات متحده متولد شد. یعنی این محدودیت راهبردی را از زمان انقلاب اسلامی به بعد می‌دانند و چندان قائل به وجود آن در تاریخ پیش از انقلاب نیستند.

در چکیده مقاله آمده است که سه عنصر اساسی در روابط ایران و نظام بین‌الملل مؤثرند:
۱. تنهایی سیاسی و نظامی در برابر ایالات متحده، که با وجود همه فشارها، موجب نوعی پذیرش ایران در نظم بین‌المللی شده است، هرچند با بی‌میلی.
۲. نقش ایران به‌مثابه یک بازیگر تجدیدنظرطلب و سلطه‌ستیز در حوزه هنجاری و اجتماعی، که راه سوم مقاومت را در برابر نظام سرمایه‌داری لیبرال پیشنهاد می‌کند؛ راهی برگرفته از فرهنگ عاشورا، میراث چپ‌گرایی و ظرفیت‌سازی فراملی.
۳. آسیب‌پذیری اقتصادی و توسعه‌ای، که به‌زعم نویسنده، گره‌گاه اصلی ضعف ایران در نظام بین‌الملل است.

در این مقاله تأکید شده که گرانیگاه سیاست خارجی ایران در شرایط کنونی، مشروعیت داخلی است؛ مشروعیتی که تداوم آن وابسته به توسعه اقتصادی و حفظ مشروعیت هنجاری از رهگذر نوعی ملی‌گرایی و فرهنگ عاشورایی است. این نتیجه‌گیری بسیار با شرایط امروز ما هم‌خوان است و به‌ویژه در بخش پایانی مقاله، پاسخی روشن به وضعیت جاری کشور ارائه می‌دهد.

نویسنده همچنین بر ضعف حکمرانی راهبردی تأکید می‌کند؛ حکمرانی‌ای که باید ناظر به آینده باشد، نه آنکه صرفاً مسائل امروز را به تعویق بیندازد. عباراتی همچون "ناترازی‌ها" و "عقب‌انداختن تصمیمات" مؤید همین نقد است. نویسنده به‌جای اصطلاح "لحظه سرنوشت"، از واژه "تغییر پارادایم" استفاده می‌کند و می‌گوید: ایران در آستانه انتخابی تاریخی است؛ یا در نظم بین‌المللی پذیرفته می‌شود یا کنار گذاشته خواهد شد.

این مقاله از خانم «باربارا اسلاوین» نقل قولی آورده که در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۱۱ با خانم «شیرین هانتر» صورت گرفته است. خانم هانتر گفته‌اند که ایران به لحاظ راهبردی تنهاست. این جمله بعدها بسط معنایی یافت و دکتر رئیسی‌نژاد سهم عمده‌ای در گسترش مفهوم آن داشته‌اند. ایشان طی این سال‌ها بیش از ۳۰ مقاله، تحلیل و مصاحبه درباره این موضوع منتشر کرده‌اند که از جمله مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به مقاله «تنهایی استراتژیک ایران؛ از گسترش بیش از حد منطقه‌ای تا پذیرش منطقه‌ای» و مقاله «تنهایی استراتژیک تاریخی» (منتشرشده در سال ۱۴۰۲) اشاره کرد.

دکتر رئیسی‌نژاد در این مقالات تأکید می‌کند که تنهایی استراتژیک ایران صرفاً پدیده‌ای پس از انقلاب نیست، بلکه در دوران قاجار و پهلوی نیز به شکل‌های مختلف وجود داشته است. کشورهایی که ادعای همکاری و اتحاد با ایران را داشتند، در عمل هیچ اقدامی برای حمایت از ایران انجام ندادند. دکتر رئیسی‌نژاد این رویکرد را از منظر «برساخت‌گرایی» تحلیل کرده‌اند.

اما چند نقد مهم نیز وجود دارد:

نقد نخست: بسیاری از گزاره‌های تاریخی و جغرافیایی کلی هستند و قابل اثبات یا رد نیستند. مثلاً اخیراً در یکی از گروه‌های تخصصی سیاست خارجی، فردی نوشته بود که «در ۲۰۰ سال اخیر، ایران هیچ‌گاه در تعیین حاکمان خود نقش نداشته است». اما کافی است بپرسیم: آیا واقعاً در همه این دوران هیچ‌گونه نقشی نداشته؟ بله، در برخی موارد می‌توان از کودتای ۲۸ مرداد یا ۱۲۹۹ یاد کرد، اما این‌ها نیز با زمینه‌های داخلی همراه بوده‌اند؛ از جمله حضور نیروهای نظامی، تحصیل‌کردگان، روحانیون و اقشار مختلف جامعه.

پس گزاره‌هایی از این دست، با وجود جذابیت ظاهری، چندان قابل اثبات نیستند. آنچه این گزاره‌ها را می‌سازد، ترکیبی است از جغرافیا، تاریخ و فرهنگ راهبردی. اما وقتی به واقعیت‌های تاریخی رجوع می‌کنیم، می‌بینیم که ایران در دوره صفویه، درگیری‌های متعددی با عثمانی‌ها داشته و برای مهار آنان با قدرت‌های اروپایی وارد تعامل می‌شده است. در دوره قاجار نیز، پیش از آن‌که آمریکا وارد سیاست خارجی جهان شود، ایران به این کشور سفیر فرستاده است، با این امید که وزنه‌ای مقابل روسیه و بریتانیا بیابد.

در دوره ناپلئون نیز، ایران با فرانسوی‌ها وارد تعامل شد و سپس به آلمان‌ها روی خوش نشان داد، چراکه همواره به دنبال یافتن «متحد» بوده است، و این خلاف فرض تنهایی راهبردی دائم است. نیاز به متحد، به‌ویژه در برابر فشارهای بریتانیا و روسیه، به شدت احساس می‌شد.

اما وقتی به تاریخ دقیق‌تر نگاه کنیم، درمی‌یابیم که ایران همواره تلاش کرده با یافتن متحدانی از تنهایی راهبردی خود بکاهد. در دوره قاجار، پس از شکست‌های سنگین از روسیه، ایران به فرانسه روی آورد و در دوران ناصرالدین‌شاه برای مدتی به آلمان نزدیک شد. در دوران پهلوی نیز، ابتدا به بریتانیا و سپس به آمریکا متمایل شد. همه این نمونه‌ها، نشان می‌دهد که ایران هیچ‌گاه تنهایی را یک راهبرد مطلوب ندانسته و همواره برای خروج از آن تلاش کرده است.

این مسئله یعنی تلاش دائمی برای یافتن یک «متحد خارجی»، به‌خوبی نشان می‌دهد که تنهایی راهبردی نه‌تنها وضعیت طبیعی ایران نیست، بلکه وضعیتی تحمیلی و گاه موقتی بوده که ایران در مواجهه با نظم جهانی، مجبور به تحمل آن شده است. گاهی این تنهایی ناشی از فشار قدرت‌های بزرگ بوده و گاهی محصول ناکارآمدی‌های درونی.

نقش ایران نباید صرفاً بر پایه بازدارندگی نظامی یا پیوندهای ایدئولوژیک بنا شود، بلکه باید ترکیبی از قدرت نرم، دیپلماسی فرهنگی، و مشارکت اقتصادی را در برگیرددکتر رئیسی‌نژاد در یکی از آثارشان به نکته‌ای مهم اشاره می‌کنند: ایران در نظم منطقه‌ای نه از سوی دشمنان، بلکه از جانب دوستانش نیز تنها مانده است. یعنی آنچه ما آن را «تنهایی» می‌نامیم، صرفاً محصول رویارویی با دشمنان تاریخی مثل آمریکا، اسرائیل یا بریتانیا نیست، بلکه گاه حتی کشورهایی که در ظاهر در کنار ما ایستاده‌اند، در لحظات بحرانی پشت ایران را خالی کرده‌اند.

این گزاره، ما را به مفهوم «تنهایی ژئوپولیتیک» می‌رساند؛ تنهایی‌ای که نه‌فقط ناشی از خصومت‌های آشکار قدرت‌های غربی، بلکه حاصل فقدان یک شبکه باثبات از متحدان در منطقه است. در بحران‌های بزرگ – از جمله در سوریه، یمن، افغانستان و حالا در موضوع فلسطین – بسیاری از بازیگرانی که انتظار می‌رفت در کنار ایران قرار گیرند، یا بی‌طرف ماندند یا در عمل با طرف مقابل همراه شدند.

در چنین شرایطی، راهبرد ایران برای مقابله با این تنهایی، گسترش عمق راهبردی در منطقه بوده است. اما این گسترش، خود پرسش‌هایی را ایجاد کرده است:

  • آیا افزایش نفوذ منطقه‌ای ایران منجر به کاهش تنهایی راهبردی شده است؟
  • آیا قدرت نرم ایران توانسته در کنار قدرت سخت، مشروعیت منطقه‌ای پایداری فراهم کند؟
  • آیا مخاطبان منطقه‌ای ایران، همان تصویری را از ایران دارند که دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی در ذهن خود می‌پروراند؟

پاسخ به این پرسش‌ها پیچیده است. شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد عمق راهبردی ایران در برخی حوزه‌ها، با مقاومت یا تردیدهای جدی از سوی جوامع میزبان مواجه شده است. از عراق و لبنان گرفته تا سوریه و یمن، شاهد افت‌وخیزهایی در روابط و میزان پذیرش اجتماعی ایران بوده‌ایم. این افت‌وخیزها گاه ناشی از ملاحظات داخلی آن کشورهاست و گاه از تغییر در نگاه نسل‌های جدید نسبت به سیاست‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران.

از این رو، یکی از مسائل کلیدی در مواجهه با «تنهایی استراتژیک» و «تنهایی ژئوپولیتیک»، بازتعریف نقش ایران در منطقه است. نقش ایران نباید صرفاً بر پایه بازدارندگی نظامی یا پیوندهای ایدئولوژیک بنا شود، بلکه باید ترکیبی از قدرت نرم، دیپلماسی فرهنگی، و مشارکت اقتصادی را در برگیرد.

ما نیازمند الگویی هستیم که به جای تأکید صرف بر «مقاومت»، بر «هم‌افزایی منطقه‌ای» تمرکز کند؛ الگویی که از مرزهای ایدئولوژیک فراتر رفته و بتواند کشورهایی با تفاوت‌های فکری و سیاسی را در یک سازوکار همکاری مشترک گرد آورد. در غیر این صورت، تنهایی ایران – چه به معنای استراتژیک و چه ژئوپولیتیک – نه‌تنها پایان نمی‌یابد، بلکه ممکن است به شکل عمیق‌تری نهادینه شود؛ وضعیتی که هم خطرپذیری را افزایش می‌دهد و هم از قدرت مانور دیپلماتیک می‌کاهد.

با در نظر گرفتن این شرایط، باید پرسید آیا می‌توان از «تنهایی استراتژیک» به‌مثابه یک فرصت نیز یاد کرد؟ آیا این وضعیت را می‌توان به بستری برای بازتعریف سیاست خارجی و جایگاه ایران در نظام بین‌الملل تبدیل کرد؟

دکتر محی‌الدین مصباحی در آثار خود بارها بر این نکته تأکید کرده‌اند که «تنهایی»، اگر با خودآگاهی و بازاندیشی همراه شود، می‌تواند به‌جایگاه تولید نظریه در سیاست خارجی منجر گردد. یعنی کشوری که از اتکا به بلوک‌های قدرت ناامید شده و در انزوا قرار دارد، ممکن است در موقعیتی یکتا برای بازاندیشی ریشه‌ای در بنیان‌های سیاست خارجی خود قرار گیرد. این بازاندیشی می‌تواند آغازگر نوعی استقلال نظری و عملی در مناسبات بین‌المللی باشد؛ استقلالی که نه از سر انزواطلبی، بلکه از موضع بازسازی هویتی و نهادی صورت می‌گیرد.

ما نیازمند الگویی هستیم که به جای تأکید صرف بر «مقاومت»، بر «هم‌افزایی منطقه‌ای» تمرکز کند؛ الگویی که از مرزهای ایدئولوژیک فراتر رفته و بتواند کشورهایی با تفاوت‌های فکری و سیاسی را در یک سازوکار همکاری مشترک گرد آورد.در این چارچوب، تنهایی ژئوپولیتیک نیز می‌تواند کشور را وادار کند تا به‌جای تکیه بر متحدان ناپایدار یا ائتلاف‌های شکننده، به‌خلق نهادهای بومی همکاری منطقه‌ای بیندیشد؛ نهادهایی که بر پایه منافع مشترک و نه صرفاً تهدیدهای مشترک شکل بگیرند.

به بیان دیگر، عبور از وضعیت فعلی مستلزم آن است که ایران از موضع صرفِ واکنشی به یک کنشگر نظام‌ساز تبدیل شود؛ کنشگری که قادر است نظم منطقه‌ای پیرامون خود را – نه با تحمیل و نه با تعارض – بلکه از طریق ارائه الگو و نهادسازی، شکل دهد. البته چنین تغییر جایگاهی نیازمند تغییر در شیوه روایت ما از سیاست خارجی نیز هست.

اگر گفتمان سیاست خارجی ما همچنان بر محور مظلومیت، تهدید، توطئه و دشمنی تنظیم شود، عبور از تنهایی نه ممکن و نه مطلوب است اما اگر این گفتمان به سمت تأکید بر نقش ایران به‌عنوان یک «ایده‌آفرین منطقه‌ای» حرکت کند، کشوری که نه‌فقط بازیگر، بلکه ایده‌پردازِ نظم منطقه‌ای است، آن‌گاه می‌توان امیدوار بود که جایگاه ایران نه بر اساس توازن قوا، بلکه بر پایه مشروعیت نقش‌آفرینی‌اش تثبیت شود.

عبور از وضعیت فعلی مستلزم آن است که ایران از موضع صرفِ واکنشی به یک کنشگر نظام‌ساز تبدیل شود؛ کنشگری که قادر است نظم منطقه‌ای پیرامون خود را – نه با تحمیل و نه با تعارض – بلکه از طریق ارائه الگو و نهادسازی، شکل دهد. البته چنین تغییر جایگاهی نیازمند تغییر در شیوه روایت ما از سیاست خارجی نیز هست.ما در قرن بیست‌ویکم نمی‌توانیم صرفاً با الگوی قرن بیستم بازی کنیم. در جهانی که حتی قدرت‌های بزرگ نیز به‌دنبال شرکای قابل اعتماد و شبکه‌های همکاری بلندمدت هستند، تنهایی دیگر نه افتخار است و نه الزام؛ بلکه یک زنگ هشدار است که باید جدی گرفته شود. این وظیفه دانشگاه، نهادهای پژوهشی و دستگاه دیپلماسی است که با بازنگری انتقادی در مسیر طی‌شده، تصویری واقع‌بینانه از جایگاه ایران در منطقه و جهان ارائه دهند.

بی‌تردید، بخشی از تنهایی امروز ما حاصل واقعیت‌های ساختاری نظام بین‌الملل است، اما بخش مهم‌تری از آن، به راهبردهای نادرست، امیدهای غیرواقع‌بینانه و روایت‌های پرتنش ما بازمی‌گردد.

سخن را با اشاره‌ای به یکی از نکات کلیدی دکتر رئیسی‌نژاد به پایان می‌برم. ایشان معتقدند که اگر ایران بخواهد از تنهایی ژئوپولیتیک خارج شود، باید «به جای بازتعریف مرزهای دشمن، مرزهای همکاری را بازتعریف کند». این جمله، جوهره یک نگاه تازه به سیاست خارجی ایران است؛ نگاهی که از دل تجربه‌های دشوار، اما با چشم‌اندازی نو می‌کوشد به‌سمت آینده‌ای کمتر تنها، اما مسئولانه‌تر گام بردارد.

لینک گزارش ایرنا

***

سخنرانی دکتر مهدی آهویی، به گزارش ایرنا:

راه حل پایان دادن به تنهایی ایران، بازگشت به درک اقتصادی از سیاست خارجی است

راه حل پایان دادن به تنهایی ایران، بازگشت به درک اقتصادی از سیاست خارجی است

تهران-ایرنا- استاد دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران و معاون پژوهشی بنیاد ایران شناسی معتقد است که راه‌حل امروز، بازگشت به درک اقتصادی از سیاست خارجی است.

به گزارش خبرنگار سیاست خارجی ایرنا، «مهدی آهویی» استاد دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران و معاون پژوهشی بنیاد ایران شناسی در نشست «تنهایی استراتژیک ایران: واکاوی ایده تنهایی استراتژیک ایران با نمونه جنگ دوازده روزه» گفت: «در واقع ما هستیم که تفسیر خود از جغرافیا را می‌سازیم. «تنهایی» مفهومی ذهنی و روانی‌ست، نه عینی. شاید تنها حالت عینیِ تنهایی زمانی رخ می‌دهد که انسانی تنها در جزیره‌ای متروک رها شده باشد. در غیر این صورت، تنهایی مفهومی برساخته است. نگاه من به موضوع، اندکی فراتر از وضع امروز ایران است. نه همچون دکتر مصباحی که آن را صرفاً با فرهنگ عاشورایی و انقلاب اسلامی تبیین می‌کنند، و نه همچون دکتر رئیسی‌نژاد که «نفرین جغرافیا» را امری قطعی و گریزناپذیر می‌دانند. من با نگاهی سازه‌انگار (کانستراکتیویستی) به موضوع نگاه می‌کنم و معتقدم ما با مسأله‌ای عمیق‌تر مواجه‌ایم؛ گویی نوعی «سوگ» جمعی نسبت به امپراتوری از دست‌رفته وجود دارد.»

متن کامل سخنرانی مهدی آهویی به شرح زیر است:

یکی از واقعیت‌های مسلم ما، برخورداری از جغرافیایی بسیار رشک‌برانگیز است؛ جغرافیایی وسیع و بزرگ که از نظر منابع، غنای چشم‌گیری دارد. اگر نگاهی بیندازیم به برخی کشورهای دنیا، مانند شبه‌جزیره کره یا حتی ژاپن، می‌بینیم که از لحاظ منابع طبیعی بسیار فقیرند. در مقابل، سرزمین ما از نظر منابع طبیعی به‌راستی غنی است. در این‌جا پرسش بنیادینی مطرح می‌شود: مفهوم «تنهایی» برای چنین جغرافیای گسترده و غنی‌ای اساساً چه معنایی دارد؟ مگر ما در جزیره‌ای در اقیانوس آرام مانند رابینسون کروزو گیر افتاده‌ایم که احساس تنهایی کنیم؟ ما تقریباً در چهارراه جهان قرار داریم؛ به‌راستی یک چهارراه جغرافیایی هستیم. چطور می‌توان در چنین موقعیتی، احساس انزوا داشت؟

حتی اگر از «نفرین جغرافیا» سخن بگوییم، باید این امکان را هم در نظر گرفت که این جغرافیا نه نفرین، بلکه نوعی موهبت باشد. برای تبیین این موضوع، دیروز به‌صورت تصادفی در فضای مجازی تصویری از دریاچه وان و دریاچه ارومیه دیدم که از دید ماهواره‌ای نمایش داده شده بود. تصویر به‌وضوح نشان می‌داد که در فاصله‌ای اندک، یک‌سو پرآب و سوی دیگر خشکیده است. نکته تأمل‌برانگیز این بود که دریاچه وان آبی شیرین دارد و به‌طور طبیعی، همچون یک منبع ذخیره عمل می‌کند. نیاز چندانی به سدسازی ندارد؛ خود دریاچه منبعی است برای آبیاری و کشاورزی. اما دریاچه ارومیه، شور و دارای خاک نمکی است. برای استفاده از آب این منطقه باید قبل از ورود آب به دریاچه، آن را مهار کرد، زیرا پس از ورود، دیگر برای مصارف کشاورزی قابل‌استفاده نخواهد بود.

در نگاه نخست، ممکن است این تفاوت جغرافیایی به‌مثابه نوعی نفرین تلقی شود؛ این‌که در سوی ما، آب شور افتاده و در آن‌سو، آب شیرین. اما آیا واقعاً مسئله به همین سادگی‌ست؟ آیا این کافی‌ست تا به جغرافیا برچسب «نفرین‌شده» بزنیم؟ من فکر می‌کنم حتماً عوامل انسانی و مدیریتی، آنچه «مداخله انسانی» نامیده می‌شود، در سرنوشت دریاچه ارومیه نقش پررنگی داشته‌اند. همه ما شرح ماجرا را می‌دانیم و تکرارش ضرورتی ندارد. اما نکته این است که دریاچه ارومیه، به‌عنوان بزرگ‌ترین دریاچه آب شور در جهان، خود می‌توانست یک جاذبه گردشگری و نقطه ثقل اکولوژیکی در منطقه باشد. بنابراین نمی‌توان گفت جغرافیا ما را نفرین کرده است.

اگر جغرافیا را نفرین بدانیم، پس باید شبه‌جزیره کره را هم نفرین‌شده بدانیم؛ کشوری که هیچ منبعی ندارد. اما می‌بینیم که کره جنوبی چگونه این «نفرین» را به «موهبت» تبدیل کرده است. ژاپن نیز همین‌طور. یا قطر؛ کشوری که حتی روی نقشه سیاسی جهان به‌سختی پیداست. اما امروز، اگر یک مقام قطری وارد جلسه‌ای شود، همه با افتخار از حضورش یاد می‌کنند. قطر، با موقعیت جغرافیایی بسیار کوچک و آسیب‌پذیر خود، تبدیل به یک قدرت منطقه‌ای شده است.

در روان‌کاوی، پدیده‌ای هست به نام «ملانکولی» یا مالیخولیا، که شخص در غم از دست‌دادن چیزی یا کسی چنان باقی می‌ماند که گویی برای وفاداری به آن غایب، باید خود را نابود کند. برخلاف سوگواری طبیعی، که انسان پس از مدتی عبور می‌کند، در ملانکولی فرد در غم یخ‌زده باقی می‌ماند. من احساس می‌کنم ما به‌گونه‌ای جمعی دچار ملانکولی نسبت به امپراتوری از دست رفته؛ (برای دینداران، دوران صفوی و برای ملی‌گرایان، دوران کوروش و داریوش) شده‌ایم.

در ادبیات رسمی نیز، این غم تاریخی بازتاب دارد. به‌ویژه با برجسته‌سازی دوران صفوی در سخنان برخی مسئولان، همچون دکتر ولایتی، که صراحتاً به دستاوردهای آن دوره اشاره می‌کنند. برای ملی‌گرایان نیز، گویی روایت تاریخی در عصر هخامنشی منجمد مانده است. ما هنوز با مفهوم «دولت-ملت» کنار نیامده‌ایم. دولت-ملت در ایران، به‌جای زایش طبیعی، با عمل سزارین متولد شد؛ یعنی نه از دل تحولات درونی، بلکه با زور، جنگ و خون‌ریزی، به‌ویژه پس از جنگ‌های ایران و روس، وقتی که متوجه شدیم عقب مانده‌ایم. و شاید هنوز در سوگ آن زخم تاریخی مانده‌ایم.

برخی معتقدند که جغرافیا امری ثابت است، اما ژئوپلیتیک نه. به‌عنوان مثال، قطر امروز با قطر سی سال پیش قابل‌مقایسه نیست. جغرافیای آن همان است، اما در لایه ژئوپلیتیک، به جایگاهی ممتاز رسیده است. اما برای ما، گویا تاریخ ثابت مانده است. سه حادثه تاریخی را می‌توان در این مسیر برجسته کرد: جنگ ایران و روس، اشغال ایران در دوره رضا شاه (و البته جنگ جهانی اول)، و جنگ ایران و عراق. این‌ها نقاطی هستند که ما در روایت تاریخی‌مان، تنهایی را تجربه کردیم؛ چه در پیمان‌هایی که انگلیس و فرانسه زیر آن زدند، چه در نامه‌های عباس میرزا و فتحعلی‌شاه به ناپلئون.

ما همواره از وقایع بیرونی، که در لایه‌ای به نام externalization قرار دارند، استفاده کرده‌ایم تا آن‌ها را به وقایع ذهنی و سوبژکتیو تبدیل کنیم. سپس، این سوبژکتیوها را عینی کرده‌ایم و به روایت‌های اجتماعی تبدیل‌شان کرده‌ایم. به بیان دیگر، میان واقعیت جغرافیایی، بازتولید ذهنی فضا، و ساخت اجتماعی معنا، زنجیره‌ای شکل گرفته است که همچون دانه‌های تسبیح به‌هم پیوسته‌اند.

شعارهایی همچون «مظلوم سرفراز» یا «مظلوم مقتدر»، بازتاب همین وضعیت‌اند. از منظر روان‌کاوی، کسی که باور دارد باید همواره در نقش مظلوم باقی بماند، ناخودآگاه خود را در همان وضعیت نگه می‌دارد؛ حتی اگر در آستانه موفقیت باشد، رفتاری می‌کند که خود را به عقب بازگرداند. ترکیب «مظلوم مقتدر» از همین جنس سوگ و حسرت، در کنار نوستالژی اقتدار گذشته است.

ما پس از فروپاشی شوروی، می‌توانستیم از موازنه منفی به موازنه مثبت حرکت کنیم. فضاهای ژئوپلیتیک جدیدی پدید آمدند؛ قفقاز، آسیای میانه، حتی فضای سایبری. اما ما انتخاب کردیم که به هیچ‌یک متصل نشویم. مثلاً کشورهایی چون قزاقستان یا قرقیزستان که زمانی «بد موقعیت» تلقی می‌شدند، امروز در مرکز تحولاتند. این مسیر می‌توانست از ایران عبور کند، اما ما این فرصت را از دست دادیم.

در حالی که خانه‌مان در وسط چهارراهی شلوغ است، مدام می‌گوییم تنها هستیم. وقتی کشوری خودش در را بسته و به کسی اجازه ورود نداده، نباید تعجب کند که دیگران هم سراغش نمی‌آیند. امروز حمله به ایران کم‌هزینه شده است؛ زیرا ما پیوندهای اقتصادی نساختیم تا دیگران در آسیب دیدن ما، منافع خود را در خطر ببینند.

اجازه دهید با مثالی از ادبیات کودک بحث را به پایان ببرم. سال‌ها پیش روی قصه‌های کودک و نسبت آن‌ها با سیاست خارجی کار کردم. اسطوره‌ها و قصه‌ها بازتاب ناخودآگاه جمعی‌اند. یکی از قصه‌های مهم، «خاله سوسکه» است. این شخصیت که در ظاهر ضعیف است، در روایت‌ها جذاب و دلرباست و در جست‌وجوی شوهر، راهی همدان می‌شود. در بازار با قصاب و بقال و دیگران مواجه می‌شود اما با ناز و افاده از همه می‌گذرد. در نهایت به موشی می‌رسد که نه قدرتمند است، نه ثروتمند. اما همان موش، در پایان برای نجات خاله سوسکه از جوی آب، جانش را فدا می‌کند. این روایت بارها بازنویسی شده است، اما یک نکته در آن برجسته است: ما همیشه فرصت‌هایی را از دست می‌دهیم، چون بیش‌ازحد درگیر شرط و شروط حتی در آستانه غرق شدن می‌شویم.

سیاست خارجی، همان‌قدر که عرصه ایستادگی‌ست، باید عرصه تواضع نیز باشد. ما دچار نوعی خودبزرگ‌بینی شده‌ایم. راه‌حل، بازگشت به درک اقتصادی از سیاست خارجی است. اگر ما پیوندهای اقتصادی عمیقی با جهان ایجاد کرده بودیم، اسرائیل حتی فکر حمله به ما را نمی‌کرد. ما کشور هفدهم جهان از نظر وسعت هستیم؛ این جغرافیا فرصت‌های بسیاری داشت، اما نتوانستیم آن را به منافعی برای دیگران گره بزنیم. پس، مسأله نه در جغرافیاست، نه در تقدیر تاریخی؛ بلکه در انتخاب‌های ماست.

لینک گزارش ایرنا

نوشته های اخیر

دسته بندی ها