منتشر شده در روزنامه شرق 24 اسفند 1400 -
احوال امروز جهان بیشتر شبیه فیلم های سینمایی است که ما، اهالی جهان کنونی، دیدهایم تا اینکه به تجربه مستقیم مان در آمده باشد: فیلم ها و داستان هایی از آغاز ناباورانه جنگ جهانی دوم و حمله آلمان به لهستان و دیگر سرزمین ها. همین شباهت هاست که این سوال را هر روز بیشتر به ذهن نزدیک می کند که آیا ما در آستانه جنگ فراگیر و بین المللی دیگری هستیم؟ چیزی که اگر فکر نمی کردیم هرگز رخ نخواهد داد لااقل باور داشتیم در شکل جنگ های کلاسیک نظامی با قصد اشغال سرزمین همسایه نخواهد بود. اما واقعاً چطور می توان این جنگ را تحلیل کرد؟ روبنای این تنش نظامی یعنی گسترش ناتو را تا چه حد می توان زمینه واقعی آن دانست؟ پوتین از این جنگ به دنبال چیست؟
واقعیت این است که زمینه چنین جنگی از فردای فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد میان این کشور و غرب به رهبری ایالات متحده امریکا آغاز شد: دورانی که در دهه نود با یکه تازی هژمونی طلب امریکا و توهم تک قطبی شدن نظم نوین بین المللی به بیان جورج بوش (پدر) در نطق خود در سازمان ملل متحد آغاز شد، با تبعیت اروپائی ها به خصوص در دوران زعامت کلینتون ادامه یافت و با رخداد یازدهم سپتامبر 2001 از چهره برتری طلبی نظامی امریکا نیز پرده برداشت: اینک این ایالات متحده، پیروان و طرفدارانش بودند که جهان را دارای نظمی تثبیت یافته و تک قطبی می دیدند که جایگزین دوران طولانی دوقطبی جنگ سرد شده بود.
دهه نود به راستی دهه طلایی برای ایالات متحده بود: چین هنوز سر بر نیاورده بود، روسیه ی شکست خورده و تحقیر شده در دوران بوریس یلتسین افتاده بر زانوان، گوش و چشمش به واشنگتن بود و اروپا که به لطف شکست خوردن شوروی تازه از شر تهدید همسایه شرقیاش که نیمی از قاره را نیز در اشغال و تسلط خود گرفته بود خشنود ولی زخم خورده و بی اعتماد به نفس می نمود. در عین حال یکپارچه شدن آلمان با برداشته شدن دیوار برلین و افزایش قدرت اقتصادی این کشور با تمرکز و صرف هزینه بر اقتصاد و صنعت موجب شد اروپا، اتحادیه اروپایی و بعدا ایده پول واحد اروپایی مرتباً تقویت شوند.
البته با نگاهی به پشت سر می توان گفت امریکایی ها در تک قطبی دانستن نظم پساجنگ سردی در نظام بین المللی عجله کرده بودند. به خصوص چین با استمرار و پشتکار مخصوص خود توانست از نظر تجاری و اینک تکنولوژیک خود را به امریکا نزدیک کند و در عین حال اروپا هرچند هرگز از زیر بیرق امریکا بیرون نیامد - و شاید هم نخواست که بیرون بیاید – اما هنوز در هنجارسازی بین المللی حرف نخست را می زند. به علاوه این کشورها قدرت های نوظهوری مانند هندوستان، برزیل و غیره در نظام کنونی بین المللی عرض اندام کرده اند و این معنا در انضمام تغییراتی که به واسطه تکنولوژی ها و قدرت های جدید بروز پیدا کرده اند جهان و نظم بین المللی را بیش از هر چیز سیال و در حال گذار می نمایاند: در این نظم سیال و در حال گذار هم نوع قدرت و عناصر آن متنوع تر شده اند و هم جغرافیای قدرت در حال جابجا شدن است. البته که در همین سیالیت هم باید اذعان نمود که قدرت برتر نظامی و اقتصادی هنوز از آن ایالات متحده است اما قطعاً این قدرت بلامنازع و یکه تاز میدان نیست. اروپا بیش از هرچیز در هنجارسازی قوی است و چین در بازرگانی و صنایع high tech تلاش می کند جایگاه خود را تثبیت کند. در این میان روسیه در دو حوزه نظامی و انرژی دارای اهرم های نسبتاً پرقدرت است و بنابراین تنگنای استراتژیک و فقدان توان اجماع سازی و قدرت نرم احساس غالب این کشور در دوران گذار در روابط بین الملل است. این احساس تنگنا -که از قضا ذهن تاریخ را به یاد حس تحقیر هیتلر و آلمانیها از باب شکست در جنگ اول می اندازد- از آغاز قرن جدید به پدیدهای خاموش ولی فعال به نام ولادمیر پوتین منجر شده است که هرچند ممکن است با مخالفت های داخلی مواجه باشد اما در عین حال پاسخی برای حس تحقیر شدگی و در حاشیه ماندن ملت روسیه است.
همین روحیه که البته به شدتی نیست که بتوان آن را خواستهای ملی در روسیه قلمداد کرد، موجب تلاش پوتین برای استخلاص از تنگنای مذکور شده است. تهاجم روسیه به آبخاز و اوستیای جنوبی در ۲۰۰۸ شبه جزیره کریمه و اشغال آن در ۲۰۱۴ و حالا اوکراین طبعاً ما به ازاهای نظامی و علی الارض این استخلاص و تقلاها هستند.
از سوی دیگر گرایشی در تحلیل وجود دارد که اتفاقاً این روسیه است که با حمله به اوکراین به دام امریکا افتاده است و حالا نه راه پس دارد و نه راه پیش. ولی به نظر می رسد تناقضی میان این دو تحلیل ضروری نباشد: هم امریکا تلاش میکند هر تنش و درگیری را در صحنه بین المللی به سوی یک بازی امنیتی و نظامی سوق دهد که خود در آن دارای برتری است و هم روسیه خود را دارای تنها دو اهرم نظامی و انرژی می داند که باید از هر دو برای ارتقا و تثبیت قدرت خود به عنوان یک بازیگر عمده بین المللی و فرامنطقه ای به کار بندد. بنابراین ایالات متحده از به خرج دادن هر کاری که می توانست جلوی تهاجم روسیه به اوکراین را بگیرد خودداری کرده و روسیه نیز خود را به شدت نیازمند چنین ابتکار عملی دید. هر کدام این دو بازیگر که بازی با ریسک بالا را انتخاب کرده اند به امید برندگی در آن به میدان آمده اند: روسیه به امید پیشروی در شرق اروپا، جلوگیری از دست و پا دراز کردن ناتو و امریکا در مرزهای غربی خود، نمایش قدرتی که هر کسی جسارتش را ندارد و امریکا به دنبال اجماع سازی، مشروعیت سازی بین المللی، اعمال قدرت، بازسازی ناتو و تضعیف موقعیت حقوقی روسیه در نظم هنجاری بین المللی و نیز سازمان ملل متحد و هر دو در کلان به دنبال به دست گرفتن ابتکار عمل در نظم بین المللی پیش رو و اتفاقا ناظر به برآمدن چین. اما فارغ از ملت اوکراین و نیز ملل اروپایی که به واسطه تهدیدهای امنیتی و نیز بار اقتصادی تحمیلی و نیز مهاجرت و مهاجرپذیری قهری قربانیان بلافصل و قطعی این جنگ به شمار می روند، بازی در شرایط سیال و گذار روابط بین المللی می تواند به تحمیل هزینه های گزافی برای هر کشور بینجامد و بنابراین کشورهایی مانند ترکیه، هند، ایران و حتی چین برای ابراز موضع آرام کردن فضا و محکوم کردن جنگ را در عین ایستادن در میانه به جانب داری اساسی از هر یک از دو طرف ترجیح داده و شاید تلاش می کنند تصمیم گیری را در باب واکنش های پررنگتر به تعویق بیندازند.
در شرایطی که امریکا و روسیه به دنبال تثبیت اهرم نظامی و امنیتی در روابط خارجی خود هستند تا شاید هرچه بیشتر بتوانند از اصلی شدن نقش آفرینی عناصر جدید قدرت جلوگیری کرده آن را به تاخیر بیندازند، آنچه از هر زمان مهم تر می نماید ارتقای سطح کیفی در سه حوزه است: سطح تصمیم سازی که کار اندیشکده ها و دانشگاه هاست، سطح تصمیم گیران که تصمیم اشتباهشان در این برهه می تواند تا دهه ها هزینه های بی دلیل را بر منافع ملی تحمیل کند و سطح اجرای سیاست خارجی که می بایست با انتخاب افراد با بضاعت و حساسیت های بیش از گذشته ممکن خواهد بود. بزرگترین آفت نیز در چنین شرایطی می تواند موضوع قرار دادن این جریانات و دیپلماسی در حوزه سیاست داخلی و رقابت های جریانی باشد. چرا که هم از کیفیت و هم افزایی آن کاسته می شود و هم دیگران را در جهان متوجه فرصتی برای ایشان می کند تا یا از ما استفاده ابزاری کنند و یا از رقابت کردن و جایگیری مناسبمان در نظم بین المللی نوین به طور غیرمستقیم جلوگیری کنند.
آنچه باید در باره اش اندیشید تثبیت روابط نزدیک با چین، تقویت روابط به خصوص در حوزه صادرات انرژی با اروپا، مهار هر تهدیدی به واسطه نزدیکی جغرافیایی به روسیه، استفاده از نزدیکی های سیاسی به روسیه و عدم اجازه تبدیل شدن این نزدیکی به تهدید منافع ملی، تحول در موضوع امریکا و استفاده از تنگناهایی که این کشور احیاناً به طور موضعی در آن می افتد و انعطاف پذیری و مدرن کردن سیاست سازی و اجرا در حوزه سیاست خارجی است که همگی نیاز به ذهن هایی تازه، امروزی و جهان دیده دارد که از قالب های کلاسیک دوستی و دشمنی به خصوص تصورات دوقطبی و جنگ سردی فاصله داشته باشد: امری که می بایست مورد توجه اهالی سطح بالای سیاست خارجی کشور قرار گیرد.