منتشر شده در سالنامه اعتماد اسفند 1401 -
در چند سال اخیر آنچه در فضای غیرحرفه ای پیرامون سیاست خارجی شنیده می شود، نگاهی جنگ سردی به محیط بین المللی است که طبعاً از چنین نظرگاهی سوال اصلی این خواهد بود که ما باید به سمت "غرب" برویم یا "شرق"؟ پرسشی که از اساس نشان از عدم اهلیت پرسشگر و پاسخ دهنده احتمالی است و فارغ از همه چیز نشان از اینکه این هر دو جهان امروز را به خطا جهانی واجد دو اردوگاه یا دو قطب می بینند که آخر روز می بایست نظم جهانی، هر رخداد و هر بازیگر بین المللی را در منازعه میان این دو تحلیل کرد.
چنین نگاه جنگ سردی لاجرم روابط خارجی را عمدتاً در دوگانه "مخاصمه و اتحاد" ارزیابی خواهد کرد و بنابراین خود را متعهد به پشتیبانی از هر آنچه فعل "متحدان راهبردی" اش است دیده و لاجرم به امید حمایت ایشان، در هزینه اقدامات احتمالی ایشان شریک خواهد بود. چنین تحلیلگرانی البته پس از شنیدن مواضعی از جنس آنچه رئیس جمهور چین در خاورمیانه اظهار کرد دچار شگفتی شده و احساس می کند به او و امیدش خیانت شده است.
حال آنکه ممکن و امروز مشهود است که طرف دیگر این رابطه جهان را واجد نوع دیگری از نظم دیده و بنابراین معنایی که از شراکت و همکاری و نزدیکی سیاسی می فهمد غیر تلقی ما در تهران است. به طوری که شاید بتوان گفت جهان امروز نه جهان اتحادهای دائمی بلکه دنیای ائتلاف های موضوعی است. بنابراین سیاست گذاری در معنای حرف های آن در سیاست خارجی می بایست در هر مورد به طور جداگانه و البته در یک روح کلی انجام شود.
اساساً باید از چنین پرسشگر و پاسخ دهندگانی پرسید که این چه شرق و قطب دومی است که بزرگترین شریک تجاری غرب و قطب اول است؟ بنابراین چه قطب و چه اردوگاه، شاید بتوان اینطور جمع بندی کرد که این ما هستیم که با عینکی قدیمی و پر خط و خش به محیط بین المللی کنونی نگاه می کنیم و گرنه لااقل از جانب چین خیانتی در کار نیست؛ پکن خود را ملزم به دفاع همه جانبه و تقویت قطب بندی منطقه ای و جهانی در محیط بین المللی نمی بیند؛ خواه میان ایران و عربستان سعودی و کشورهای شورای همکاری خلیج فارس و چه در موضوع جنگ اوکراین و اتفاقاً این از نکاتی است که می بایست از چین آموخت.
با گذشت یک سال از آغاز حمله روسیه به اوکراین شاهدیم که چین به جای ورود به صحنه گرم منازعه، پشتیبانی از روسیه و صفآرایی در مقابل اروپا و ایالات متحده و در مجموع تبدیل شدن به بخشی از مشکل، خود را به عنوان بخشی از راه حل معرفی کرده است و نه اجازه داده است روسیه آن را در هزینه های خود شریک و از این کشور سو استفاده کند و نه اینکه ایالات متحده با استفاده از این بهانه چین را تحت فشارهای مطلوب خود قرار دهد.
نکته دیگری که باید از چین آموخت مسأله اولویت در سیاست گذاری است: بدیهی است که همه کشورها مایل به حداکثرسازی جنبه های مختلف منافع ملی خود هستند اما در این راه، گاهی بین جنبه های مختلف سیاست ورزی تعارضاتی رخ میدهد و کنشگر ملزم به انتخاب است. اینجاست که نقش سیاستگذاری به عنوان یک تخصص بارز میشود: اولویت بندی وقتی معنادار است که از پیش واقعاً مشخص باشد که در صحنه هر تعارضی کدام وجه در راهبردهای کشور اولویت داشته و ترجیح داده میشود. چرا که اگر به سیاق مرسوم با تعدد اولویت ها مواجه باشیم صرفاً تصویر مطلوب (و نه ممکن) را وصف کردهایم و این دیگر راهبرد و سیاست گذاری نیست و بسیار هم کار ساده ای است. حتی اگر قرار باشد مورد به مورد و بدون داشتن یک نقشه راه قاعده مند و قابل ارجاع اولویت ها را مشخص کنیم علی القاعده دچار خنثی کردن برآیند بسیاری از کنش هایمان در سیاست خارجی خواهیم شد.
در آموختن از سیاستگذاری خارجی و کنشگری چین در محیط بین المللی، باید به هوشیاری این کشور در تشخیص تله های امنیتی سازی ایالات متحده توجه کرد: ایالات متحده به واسطه ی برتری در مولفه های نظامی تلاش میکند چین را در تله هایی از پیش طراحی شده بیندازد. به خصوص با کنش هایی نظیر سفر خانم نانسی پلوسی به تایوان و همراهی جنگنده های امریکایی و نیز تجاوزهای متعدد به آبهای سرزمینی چین، ایالات متحده تلاش می کند پکن را به نوعی واکنش وادار کند که نشان از افتادن آن در این تله ی امنیتی سازی باشد. حتماً چینی ها درایت، توان و میهن دوستی لازم برای مقابله سخت را در چنین مواقعی دارند: از جمله پیشنهاد و پیش بینی بسیاری برای بمباران فرودگان در تایوان و غیره. اما این همان هدفی است که ایالات متحده از سفر خانم پلوسی دنبال میکرد. همچنین است در تجاوز شناورهای آمریکایی به آب های سرزمینی چین که باز هم چین به موضع گیری، تذکر و بیرون کردن آن ها اکتفا کرده است. بنابراین چینی ها زیر بار سناریوهایی که ایالات متحده طراحی کرده و به طور غیرمستقیم پکن را تحریک و حتی ترغیب به آن می کند نمی روند.
حتی در مورد اخیر که امریکا اقدام به سرنگونی بالون چینی با جت جنگنده بر فراز خاک خود کرد چین با تقلیل سطح موضوع اعلام کرد که این بالون تحقیقاتی بوده و در اثر یک خطای تکنیکی به خاک آمریکا رسیده است و بنابراین علی رغم میل ایالات متحده، اجازه افزایش سطح و بزرگ شدن موضوع را نداد.
در سوی دیگر اما شاهد بودیم که روسیه متعاقب مناقشه با آلمان بر سر خط لوله نورد استریم 2، با تحریک های ایالات متحده و سرمایه گذاری این کشور بر تحلیل ها و مشخصات شخصیتی آقای پوتین در دام طراحی شده اوکراین افتاد و پس از گذشت یک سال آنچه قطعی است اینکه نمی توان روسیه را پیروز این جنگ نامید.
امروز قطعاً روسیه از گذشته امن تر نشده است، هیمنه ی ارتشش در افکار عمومی بین المللی فرو ریخته است، تحریم شده است و تحت فشار اقتصادی و تحریمی توان توسعه اش به صفر رسیده است و نهایتاً مشروعیتش در محیط و افکار عمومی بین المللی در حضیض قرار دارد. اما آن که منفعت این جنگ را برده ایالات متحده است: چه در مواجهه اش با روسیه و گیر انداختن این کشور در باتلاقی به نام اوکراین و معرفیش به عنوان متجاوز، چه با تثبیت موقعیت خود در ناتو و تفوق خود بر اروپا که در حال مستهلک شدن بود و چه مهار کردن رشد چین در اثر افزایش هزینه های انرژی.
با مقایسه این دو مورد یعنی چین و روسیه اولاً می توان دو نوع واکنش به تحریک های رقیب برای انداختن یک کشور در تله و امنیتی سازی آن را مشاهده کرد و دوم اینکه اساساً قطبی به نام شرق که شامل چین و روسیه باشد وجود ندارد و این هم از عدم همراهی چین با روسیه در جنگ بارز است و هم از اختلاف اساسی در نوع واکنش های این دو کشور در مقابل ایالات متحده. بنابراین اساساً واکنش اظهاری حداکثری، آسانترین، پرهزینه ترین و کم فایده ترین کار است: ضمن حفظ منافع و حدود مصرح ملی می بایست پیش از هر کنش یا واکنشی هم به اولویت آن و هم به هزینه و فایده اش توجه کرد.
اگر به تاریخ پس از انقلاب اسلامی بنگریم به سادگی واضح می شود که از همان ابتدا تله های زیادی برای امنیت سازی و افزایش هزینه های ما طراحی شده است. به خصوص با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از بین رفتن نظم دوقطبی چه در دهه 1990 که ایالات متحده در توهم تک قطبی قرار داشت و چه پس از آن که جهان در نظمی در حال گذار و عبور قرار دارد شکل این تله ها دگرگون شده اند.
اکنون واضح است که لااقل ایالات متحده، عربستان و اقمارش و به خصوص اسرائیل اصلی ترین کنشگرانی هستند که از امنیتی سازی ایران سود عینی می برند: هم سودهای مادی مانند فروش نفت و جذب سرمایه گذاری های بیشتر به سیاق عربستان و برخی کشورهای جنوب خلیج فارس و چه منافع سیاسی و امنیتی.
به سادگی می توان نشان داد که به خصوص از کنفرانس مادرید در 1991 اسرائیل علاوه بر تمام موارد ایدئولوژیک که از ابتدای انقلاب اسلامی موجود بود، تلاش کرده است تا ایران را به عنوان یک تهدید جدی امنیتی هم برای خود معرفی کرده و در محیط بین المللی از آن سود ببرد: گرفتن کمک های مالی و تسلیهاتی از آمریکا و اروپا، تلاش برای مشروعیت بخشی به خود، مهار اتحاد و اراده ی عربی-اسلامی ضد خود و نهایتاً انحراف افکار عمومی بین المللی و منطقه ای از موضوع فلسطین و فلسطینیان از جمله مهمترین منافعی است که این رژیم از امنیتی سازی ایران دنبال می کند و بنابراین ضمن حفظ تمامی مواضع ملی و ارزشمدارانه در مقابل آن باید متوجه این سناریوهای مطلوب تلاویو یعنی نشان دادن چهره ای خطرناک و نهایتاً امنیتی سازی ایران باشیم و بنابراین کنش ها و واکنش هایمان را طوری تنظیم کنیم که به منزوی شدن اسرائیل و مشروعیت زایی برای ایران بینجامد؛ گاهی در سیاست خارجی به سیاقی که ذکر شد سرکه انگبین واقعاً صفرا می افزاید.