منتشر شده در ماهنامه سینمایی فیلم خرداد ماه 1401 -
مرد بازنده در تبلیغ از تصویرجواد عزتی بهره میبرد که بیننده عام و پیگیر سینما عموماً تصویر خوبی از بازی او دارد اما در عین حال این برگ برنده کار فیلم ساز را سخت هم کرده و می تواند به عکس خود نیز تبدیل شود: توقع بیننده با توجه به تصویر ذهنی و خاطره خوب از بازی های جواد عزتی و حتی دو اثر عمده محمدحسین مهدویان او را با گونه ای شوق برای دیدن فیلمی تاثیرگذار وارد سالن سینما می کند.
اما اثر مورد بحث به زعم نگارنده سطور حاضر از مشکلات عریان فرم و محتوا رنج می برد:
گریم جواد عزتی که به چشم بیننده روی صورت او ننشسته، میمیک صورت و به خصوص بالا رفتن مدام ابروان که تقلایی ناکام برای القای حس درماندگی و بازندگی نقش اول را در پشت دارد و در صدر همه، صداسازی جواد عزتی که در ابتدای فیلم بیشتر هم احساس می شد بیننده آشنا با سینما را دچار نوعی سرخوردگی در باور این نقش می کند. با این چند مولفه هر قدر بیشتر تلاش می شود بازیگر در چشم بیننده بنشیند، ناکامی بیشتر حاصل می شود و نقش بیش از هر وقت از بازیگر و بدن و گلوی او فاصله می گیرد. شاید اشتباه اولیه در انتخاب جواد عزتی است که درست به عکس نقش های طنزی که در سریال ها و غیره ایفا کرده در آثار جدیش به عنوان شخصی توانمند و جدی جا افتاده و حالا به عنوان یک کارآگاه هم بازی کردن ناکامی برایش دشوار است و هم باور کردن این بازندگی برای مخاطب: مهدویان که از جواد عزتی به خصوص در ماجرای نیمروز و رد خون باورپذیرترین بازی را و آن هم در نقشی مسلط و موفق گرفته بود و هم خود عزتی در مرد بازنده تلاش ناکامی می کنند برای محک زدن خود در باورپذیر کردن نقشی متفاوت که انگار هرگز قبایش بر تن بازیگر نمی نشیند. چه که وقتی همین مرد بازنده به خشم می آید و متهمی را خودسرانه دستگیر و حبس میکند موفق می شود به قالب سنتاً موفق فیلم های جدی خود به خصوص چیزی شبیه آنچه در شنای پروانه از او دیدیم برگردد و بنابراین مخاطب را تا حدی به فیلم بازگرداند.
در عین حال عناصر تکراری در صحنه مانند باران سیل آسا و مدام که در طول چند روز ماجرای فیلم تقریباً قطع نمی شود، خوابیدن بر روی کاناپه در یک سو و سیگار روشن کردن و آرایش غلیظ زنی به نام بهاره فیلم را در کلیشه گرفتار کرده است. مخاطبی که در تهران این فیلم را می بیند می داند که شهرش این قدر باران ندارد که شب و ها و روزها بی وقفه و با شدت ببارد و بنابراین بیشتر تلاش و تقلای کارگردان و منشی صحنه را برای دراماتیزه کردن آسان صحنه به رخ او می کشد. ضمن آنکه طراحی صحنه در مواردی به قدری بیرنگ و تیپیک است که بیننده خانهی تازه پسر را به سختی می تواند از خانه پدر تشخیص دهد: صحنه هایی بیشتر آراسته به رنگ خاکستری و با جذابیت بصری کم، و بخش های زیاد فیلم که در شب میگذرد و هم نیاز فیلمساز و منشی صحنه را به رعایت جزییات کم می کند و هم بیننده را برای دیدن بیشتر هر صحنه به دشواری می اندازد.
ایده ساده است: پاسخی زودهنگام و تک لایه ای به نیاز بیننده ای که آقازاده ها را بعضاً فاسد و دارای قدرت رانتی و فرصت مالی – کاری یافته است. پاسخی بدون پرورده شدن در داستانی لایه لایه با خلق شخصیت کاملاً سیاه – حسام- و رفیق مقتولش که به جز شراکت در مال رانتی، زنباره، بی توجه به خانواده خود و مزاحم عشق قدیمیش هم بوده است که در مقطعی متاهل بوده و فرزند هم دارد. این ها یعنی ضدقهرمان ضداخلاقی در فیلم که در کنار دخترک قربانی –حالا قاتل- سیاه و سفید سازی یک ایده لاغر را نشان می دهد که از ذهن ساده نویسنده ناشی شده است.
ضمن آنکه جزییات فیلمنامه به شدت مقلدانه بود: مانند ناوارو، شلیک نهایی و بسیاری دیگر از آثار پلیسی زندگی خانوادگی کارآگاه در توازی با موضوع پرونده جلو می رود، باز هم مانند ناوارو و به نام پدر و بسیاری دیگر فیلم ها، پدری که سال ها بر کار خود تمرکز کرده و همینک هم از منافع شخصی و خانوادگی خود – خودرو خودش و دخترش به طور نمادین- برای کارش مایه گذاشته و هزینه می پردازد فرزندی دارد از جنسی دیگر که هیچ سر سازگاری با او نداشته و از خشمی عصیانگر و آسیب زا رنج می برد. پدری که مرتباً با خشم فرزند مواجه است و به علل مختلف – عدم تمول، مرگ مادر که او مقصر دانسته می شود و غیره- مرتباً تحقیر می شود: در رانندگی تصادف می کند، در باران چتر ندارد و پوشه به سر می گیرد، خواب می ماند و دیر به آشتی کنان می رسد و پسر رفته است. تمام این عناصر و نوع بافتار و ساختار فیلمنامه تکراری و مستقیماً مقلدانه هستند.
داستان به قدری کوتاه و لاغر است که فیلمساز برای متسع کردن آن به اندازه یک فیلم بلند به زحمت افتاده بیننده نیز در تحمل صندلی سینما بی قرار می شود. فیلم هیچ قلابی به ذهن و چشم بیننده نمی اندازد و او را در پی خود نمی کشد و نهایتاً هم عدالت به خاطر ناعادلانه بودن ساختار، شخصاً توسط کارآگاه، به هزینه او و به دست همان پسر عصیانگر اجرا می شود و مافوق نیز اتفاقاً راضی است.
در هر حال انتظار هم از مهدویان بیشتر بود و هم از عزتی: گویی که درخت گردو افت قابل توجهی را در سیر کارهای مهدویان نشان داده بود اما امید میرفت که جبران آن در مرد بازنده دیده شود: برای این منظور، بازگشت به ایده های فربه، داستان های غنی و پر جزییات و پرداخت هایی پخته و غیرعجولانه و متعهد به سبک رئال به عنوان نقطه قوت فیلمساز و بازیگر لازم می نماید.