منتشر شده در روزنامه دنیای اقتصاد
مورخ 3 تیرماه 1404
حمله اسرائیل به ایران به جنگی منجر شد که دارای مشخصات مشابه و متمایزی نسبت به جنگ ایران و عراق است. مهمترین وجه شباهتهای این دو جنگ، تحمیلی بودن، ناگهانی بودن، بهانهجویی شروعکننده و مهمتر از همه، پشتیبانی قابلتوجه از متجاوز است.
همانطور که ما در هفته نخست مهر ۱۳۵۹ شاهد تعلل در تشکیل جلسه اضطراری شورای امنیت ملل متحد بودیم و بعد از چند روز، جلسه تشکیل شده و طی قطعنامه ۴۷۹ صرفا از طرفین برای خودداری از توسل به زور دعوت شده بود. در عین حال بهرغم تشکیل جلسه شورای امنیت ملل متحد، این بار هم شاهد صدور قطعنامهای نبودهایم و حتی فراتر از آن با توجه به پشتیبانی بیقید و شرط آمریکا و اروپا از اسرائیل، حتی انتظار برخوردی مشابه مورد مذکور هم گزاف به نظر میرسد. پرواضح است که باید بیش از هر چیز آغازکننده بودن اسرائیل بدون هیچگونه اقدام تحریکآمیز از سوی ایران تقریر و تاکید شود.
تحمیلی بودن این جنگ و نیز بهانه جویی متجاوز مبنی بر «تحریکآمیز بودن موضع یا عمل ایران» نیز وجه دیگری از شباهت میان این دو جنگ است. در هر دو فقره متجاوز استدلال میکند که به واسطه «رفتار تحریکآمیز ایران» حملهای پیش دستانه کرده است که از قضا در هر دو مورد نیز این ادعا به دو وجه خلاف واقع است: نه علت این حملات، در تهران بوده است و نه نوع هیچ یک، پیشدستانه. ضمن آنکه در هر دو فقره، هم متجاوز پس از آغاز جنگ، تلاش میکند با اتکا به حمایتهای بیدریغ اعضای دائم شورای امنیت، خود را نه «متجاوز»، که «مدافع» نشان دهد که این دیگر طنزی بیش نیست.
در فقره حاضر که جهانیان حاضر و ناظر آن بودند که ایران و ایالاتمتحده در آستانه دور ششم مذاکرات هستهای خود بودند و این یعنی نه تنها ایران در پی مذاکره و با رویکردی مصالحهجویانه در سیاست خارجی خود کنش میکرد، بلکه این جلسه در توافق میان ایران، ایالات متحده و سلطنت عمان برنامهریزی شده بود و بنابراین بلاموضوع، شکلی و صرفا خرید وقت توسط ایران نبود. پرواضح است که نتانیاهو در کوتاهبردترین هدفش، ابتکار عمل را درباره ایران از ترامپ و بهخصوص ویتکاف-ونس ربود و آنها را وادار به اتخاذ واکنش کرد.
در عین حال، متناسب با تغییر نظم بینالمللی نسبت به فضای دوقطبی در دهه ۱۹۸۰، و نیز جایگاه بسیار متفاوت رژیم اسرائیل امروز در مقایسه با صدام آن روزگار نزد متحدانش، قهرا حمایتها بهخصوص از جانب آمریکای ترامپ بسیار بیشتر خواهد بود؛ چه حمایتهای فیزیکی، لجستیک و تسلیحاتی و چه حمایتهای سیاسی و حقوقی در چارچوب شورای امنیت، دیپلماسیهای دوجانبه و....
از نقاط تفاوت این دو جنگ فاصله گرفتن فضای ایران از دوران اول انقلاب اسلامی، تحریمهای دو دهه گذشته و احیانا عدمتقویت نیروی هوایی از یکسو و تسلط بیشتر مسوولان، آزموده بودن آنها و مردم از نظر سابقه ذهنی نسبت به جنگ، پیشرفتهای غیرقابل انتظار و بومی ایران در حوزههای تجهیزات و تکنولوژیهای دفاعی و بهخصوص موشکی است.
آنچه در ۲۳ خرداد رخ داد، یک شبیخون مبتنی بر اصل غافلگیری بود نه برتری نظامی که البته منشأ اصلی و غالب آن (که آیا تکنولوژیهای ارتباطی بوده، یا هک سیستمها یا نفوذ انسانی؟) موضوع بررسیهای بیشتر بعدی خواهد بود.
مساله تمایز دهنده دیگر ورود طرف ثالث به صورت مستقیم است. در جنگ تحمیلی ایران و عراق، به جز مقطع جنگ نفتکشها و ساقط کردن هواپیمای ایرباس، دخالت مستقیم دیگری از جانب ابرقدرتها به عنوان طرف سوم نداشتیم. در عین حال گرچه در یک هفته گذشته از جنگِ تازه، شاهد حمایت قدرتها از متجاوز بودهایم، و نهایتا نیز ایالات متحده در نقض مقررات حقوق بینالملل مستقیما به تاسیسات هستهای ایران که حاوی مواد شکافتپذیر هم بودهاند تهاجم نظامی کرد.
دیگر آنکه اساسا این جنگ برخلاف دفاع مقدس بر سر خاک نیست، بین دو همسایه نیست و بنابراین بیشتر فناورانه و هوایی است تا زمینی و بر اساس نیروی انسانی. که در آن صورت با برتری غیرقابل مقایسه ایران نسبت به رژیم اسرائیل، توازن بسیار متفاوتتر از اکنون بود. بحث اصلی جنگ، تقابل و موازنه قدرت از جمله در جنبههای ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک میان ایران و اسرائیل (به شمول حمایتهای مدام پشت سر آن) است که به بهانه تهدیدزدایی از طرف رژیم اسرائیل و پاسخ از جانب ایران سر گرفته است.
با توجه به حجم آتشباری طرفین، جمیع جهات در خصوص ابعاد مختلف معادلات پیرامون جنگ، و مقایسه هزینههای مترتبه بر عملیات آفندی و پدافندی طرفین درگیری، به هر حال در آینده نزدیک، همانطور که پیشبینی میشد، به دو راهی تعیینکنندهای رسیدیم:
۱- در فشار قرار گرفتن نظامی رژیم اسرائیل که به نظر میرسید این رژیم تلاش میکند از آن به عنوان اهرمی برای مظلومنمایی و یارگیری از شرکای سنتی خود استفاده کند؛
۲- قرار گرفتن ایران در موضع حل مسأله و تثبیت موقعیت خود از موضع قدرت؛
تحمیل جنگ و صلح و پذیرش آنها قهرا شایسته نیست و ایران هم سنتا (و به طور تاریخی در دوران معاصر) به دنبال جنگ نیست. بنابراین به عنوان دومین راه، گرفتن ابتکار عمل در جنگ و صلح از موضع قدرت در دست ایران به پشتیبانی قدرت اعمال شده و پیشروی دیپلماتیک در بزنگاه به هنگام، آن گزینهای است که میتواند جبران خسارتها، فایده قدرتمندیها و نقد کردن توانمندیها باشد. چرا که در هر بحران، بهخصوص به وقت قوت، باید به اندیشه نقد کردن و تثبیت موقعیت خود بود.
نکته دیگر در قدرتآفرینی تکمیلی با توجه به فضاهای هفته گذشته جمع کردن مردم عادی و تشکیل هستههای اجتماعی برای همگرایی مردمی با گرایشهای مختلف و استفاده از تمام ظرفیتها برای بازگرداندن زندگی در نهایت قوت به حالت عادی است.
در نهایت باید توجه کرد که روایتسازی در محیط داخلی و جهانی، با توجه به هژمونی رسانهای غربی و یهودی در جریان اصلی، میتواند از مهمترین گلوگاههایی باشد که باید به آن اهتمام کرد.
به هر حال، با توجه به عریان شدن توازن قوای واقعی میان ایران و اسرائیل و به رخ کشیدن قدرت ایران در وارد آوردن ضربه دوم کاری و نیز ورود مستقیم ایالات متحده به درگیریها، که البته برخلاف ادعای ترامپ و دولتش، از طرف مقامات ایرانی سطحی قلمداد شده است، موارد زیر شایسته اعتنا هستند:
۱- کاسته شدن از حجم آتشباری ایران متوجه به چه موضوع و محاسبهای است؟
۲- با توجه به جمیع جهات، متناسب با اراده و منافع ملی ایران، پاسخ به ایالات متحده از چه جنسی و با چه ترتیباتی باید باشد؟
۳- هدف این جنگ برای ما بعد از دفاع از کشور و برقراری نظم جدید منطقهای متناسب با قدرت تثبیت شده ایران چیست؟
۴- چه سناریوهایی برای جمعبندی این بحران در نقطه نهایی به سود ایران وجود دارد؟
یادمان باشد که به هر حال وقتی توازن برقرار شد، بپسندیم یا نه، دیپلماسی به جنگ پایان خواهد داد. بنابراین هر هنگام که کشور به این نتیجه رسید که موقعیت نظامی در اوج قرار دارد آن هنگامه بهینه است و در صورت تأنی، گاهی ممکن است روند تحولات الزاما یکدست جلو نرود.