منتشر شده در روزنامه همدلی به تاریخ ۲۴ مرداد ۱۳۹۷
در فرهنگ عامه ایران شنیده ایم که "از مردمان زاغ و بور حذر کن". فارغ از نمود قدیمی و تا حدی "نژاد محور"ی که این نقل قول دارد، لایه ی زیرین آن به عنوان مسالهای در تاریخ غیررسمی شایسته توجه است. از مادربزرگانی که احیاناً در آذربایجان و نواحی شمالی ایران بوده اند اگر واکاوی کنیم احتمالاً به آن می رسیم که منظور و اشاره در این جمله به روس هاست که حمله و اشغالشان رسوب تیرهای در اذهان ایرانیان باقی گذاشته است.
امروز به خاطر حساسیت تاریخی مردم در خصوص معاهدات ارضی و آبی با روسیه، افکار عمومی متوجه کنوانسیون رژیم حقوقی دریای خزر است. از کسانی که بنابر نقل قول ها سهم ایران را %50 میدانند تا دیگرانی که به قصد انصاف و صلح پایدار با همسایگان شمالی، همه متوجه مساله ی مذکور هستند.
اگر از قیل و قال این کنوانسیون به عنوان مصداق بگذریم دو پرسش را به عنوان پرسش های راهبردی در مقابل خود خواهیم یافت.
یکی آنکه: به واسطه ی مواضع اعلام و اتخاذ شده در مقابل غرب و به خصوص ایالات متحده، نزدیکی ما به روسیه تا چه حد امری انتخابی بوده است؟ آیا میان ابرقدرت ها یا قدرت های بزرگ جهان انتخاب دیگری برای "اتحاد استراتژیک" برای ما وجود داشته یا دارد؟
پرواضح است که مطابق قانون اساسی و نیز ماهیت استقلال طلبانه نظام سیاسی، هیچ اتحاد استراتژیک رسمی و اعلام شدهای میان ایران و قدرت های جهانی وجود ندارد. ولی در صحنه ی عمل هر ناظری تایید می کند که در سال های اخیر (و عمدتاً پس از 1384) ایران روابط راهبردی نزدیکی با روسیه برقرار کرده که قابل کتمان نیست.
البته که به لحاظ نظری از نگاه نگارنده، اتحاد استراتژیک حتی اگر اعلام شده و رسمی باشد نیز لزوماً به معنای وابستگی و نقض حاکمیت ملی نیست و کشورها در همه ی جهان بر اساس منافع ملیشان می توانند به چنین اتحادهایی دست بزنند (که میزنند) بی آنکه از استقلال ایشان کاسته شود.
اما باید دید آیا به واسطه ی عدم رابطه ی دیپلماتیک با رقیب درجه اول روسیه یعنی ایالات متحده آمریکا و نیز روابط پر افت و خیز با اروپا و بریتانیا باید دید چه در اصل این اتحاد و هنگامه ی رخداد آن و چه در ادامه توانسته و می توانیم به اندازه ی کافی در تامین منافع ملیمان با اطمینان قدم برداریم؟
پرسش این است که آیا به واسطه ی آنکه روسیه در رابطه اش با ایران، دست ایران را در نزدیک شدن به غرب خالی می بیند، در مواقع مقتضی منافع یا روابط دیگرش را مرجح نمیدارد یا بطور بالقوه نمی تواند چنین کند؟
به ترکیه بنگریم: ما خوشنود باشیم یا نه، ترکیه متحد استراتژیک غرب و عضو پیمان ناتو است ، روابط تسلیحاتی تجاری و صنعتی گستردهای با آمریکا و علیالخصوص اروپا دارد و حتی آمریکا دارای پایگاه نظامی در ترکیه است. در عین حال ترکیه در این اتحاد خود با غرب هیچگونه تعارفی با ایشان ندارد و به محض احساس فشار از طرف ایالات متحده یا حتی کشوری چون آلمان، رو به دیگر سوی جهان یعنی روسیه (و به طریق اولی ایران) گرداند و ضمن آنکه از این سایه به عنوان تهدید ضمنی برای مهار و تعدیل شرکای خود بهره میبرد، حتی در خرید تسلیهات هم به واسطه ی همین رقابت دائم میان ابر قدرت ها موفق عمل کرده و علی رغم عضویت در پیمان ناتو از روسیه موشک های S-400 را به سرعت خریداری کرده و تحویل می گیرد؛ چرا که هم روسیه حاضر است برای جدا کردن هرچه بیشتر ترکیه از شرکای راهبردی اش به او امتیاز بدهد و هم در مقابل، غرب و به خصوص ایالات متحده تحت تاثیر همین رقابت استراتژیک، در میان-مدت در برابر او تا حد ممکن کوتاه می آید و در نتیجه ترکیه با قراردادن خود در میان قدرت های بزرگ، هم تعادل و توازن را در میان آنها برقرار می کند و هم تلویحاً خود را به مقصود استراتژیک همه اطراف این رقابت تبدیل می نماید.
اینگونه است که هم منافع ملی کشور تامین شده و هم اتفاقاً به واسطه ی توازنی که میان ابرقدرت ها برقرار است، استقلال کشور به حد مطلوب حفظ می شود و در واقع تضمین این عدم دخالت خارجی، خارجی دیگر و فضای رقابتی است که انگار همه در آن مراقب یکدیگرند.
پرسش دوم ما در باب اتحاد یا نزدیکی راهبردی ایران و همسایه ی شمالی این است که اساساً آیا به لحاظ طبیعی روسیه بهترین انتخاب از میان قدرت های مسلط جهان برای برقراری روابط نزدیک است؟
نخستین عاملی که در ارزیابی تناسب یک رابطه ی راهبردی به نظر می رسد، میزان وابستگی های متقابل طبیعی دو کشور است. برای مثال وقتی کشوری دارای بعد مسافت نسبت به منطقه ماست، احتمالاً نیاز به نفوذ در این منطقه ی حساس می تواند یکی از انگیزه ها برای نزدیک شدن به قدرت های منطقه باشد. چنان که ایالات متحده دائما سعی در حضور در این منطقه چه از طریق پایگاه های نظامی و چه نزدیک شدن به دولت های حاشیه جنوبی خلیج فارس را دارد.
به عنوان دومین عامل انگیزه دیگر کشورهای بزرگ برای نزدیک شدن به قدرتهای منطقه ای و کشورهایی همچون ایران می تواند تضمین تامین انرژی باشد. با نگاهی اجمالی به صحنه می توان دریافت که روسیه، چه به لحاظ جغرافیائی و به دلیل نزدیکی به کشور و منطقه ی ما و امکان حضور بلافصل در این بخش جهان و چه به واسطه ی اینکه خود دارای منابع انرژی و صادر کننده ی آن (به خصوص به اروپا) است، نمی تواند در ارتباط راهبردی با ایران واجد انگیزه های عظیم باشد.
حتی به علت همین ارتباط استراتژیک است که صادرات گاز ایران به اروپا- بخصوص آلمان که همیشه نگران منابع وارداتی انرژی خود مخصوصاً از روسیه است- هیچگاه جدی گرفته نشده، چرا که در حوزه ی صادرات نفت و گاز، ایران و روسیه نه تنها منافع مشترک ندارند بلکه به طور طبیعی دارای تعارض و تضاد منافع هستند و علی القاعده در هر صحنه یکی باید به نفع دیگری کنار رود. چرا که هر دو از عظیم ترین منابع انرژی برخوردارند و می توانند حوزه های غربی خود یعنی اروپا را از این راه به صادرات انرژی خود وابسته نمایند و نیز منافع مادی زیادی از آن ببرند.
شاید اگر اروپا دست ایران را در صادرات گاز به لحاظ سیاسی باز می دید، نه تنها روابط خود را در بسیاری حوزه ها با کشورمان توسعه می داد بلکه خود حاضر بود در احداث خط لوله و استخراج گاز (و نفت) سرمایه گذاری های چشمگیر کند. و این وابستگی در سرمایه و انرژی، خود بهترین تضمین برای قراردادهای سیاسی می شد: لحظه ای تصور کنیم که اگر انرژیِ آلمان، اتریش، فرانسه و یا اسکاندیناوی به ایران (آن هم به صورت خط لوله گاز و نه نفت که قابل جایگزینی باشد) وابسته بود، چه کسی می توانست حتی صحبت از تحریم ما کند؟
سومین عامل در ارزیابی مناسب بودن اتحاد راهبردی، توان کشور بزرگتر به لحاظ علمی و تکنولوژیک است: با همه اراده ای که برای واردات از همسایه شمالی در میان است، واقع امر این است که عمده تجهیزات و فن آوری های مورد مصرف در ایران، غربی هستند و نه روس: این هم در زیر ساخت ها و صنایع بالا دستی عیان است و هم در زندگی روزمره ی مردم.
واضح است که قصد ما بیشتر در جهت تولید است و نه واردات. ولی امروزه تولید لااقل چهار نهاده دارد: نیروی انسانی، مواد اولیه، دانش فنی و تجهیزات که در دو عنصر اخیر حتماً اروپا و به طور کلی غرب از مزیت نسبی قطعی و با فاصله ای نسبت به روسیه برخوردار است. گویی که معنای استقلال اقتصادی در قرن حاضر نه"خودکفائی" که "وابستگی متقابل" است. اگر بتوان در مقابل ورود "آنچه نداریم" جهان یا حداقل متحدان را به "آنچه داریم" وابسته کرد، توازن برقرار و پایدار است.
حالا اما، اگر ایران به شریک"تضمین شده روسیه" تبدیل شده باشد، عجیب نیست که این کشور حاضر به پرداخت هزینه ی زیادی برای این شراکت نباشد: در تحریم سازمان ملل علیه ایران همراهی کند (که کرد) و یا به واسطه ی معامله ای مواضع منطقه ای ایران را وجه المصالحه قرار دهد و حتی به رقبای منطقه ای پیش و بیش از ایران تسلیحات پیشرفته بفروشد.
اگر روسیه در تحویل موشک های S-300 و ساخت نیروگاه بوشهر تاخیر و تعلل بی حساب و کتابی داشت، خرده را نباید به او گرفت، چرا که این رابطه برای او مادامی می ارزد که کم هزینه و پرفایده باشد. اولین فایده هم البته مهار کردن تنها رقیب بالقوه ی صادرات گاز به اروپاست.
اگر به این سه مورد، نکته ای را که درباره ی مطلب آمد -یعنی بدبینی تاریخی مردمان ایران به روسیه- بیافزائیم به نظر می رسد روسیه نه بهترین، بلکه تنها امکان ما برای نزدیکی سیاسی به یک قدرت بزرگ جهانی بوده و به واسطه ی این نکته که روسیه نیز به آن واقف است، دلیلی برای پرداخت هزینه ی این اتحاد نمی بینید و این عدم توازن، کفه ی او را مدام به ضرر ما سنگین تر نموده و حمایت نصفه و نیمه سیاسی از ما در مجامع بین المللی (که توقع حداقلی از یک رابطه راهبردی است ولی هرگز به تمامی انجام نشده است) به قیمت انزوا و صرف نظر کردن از رقابت در بخشی از بازار گاز و انرژی (مانند اروپا) بوده و خواهد بود.
پرسش اکنون این است: حالا که به یُمن کوته فکری های رئیس جمهور ایالات متحده، شکاف در سیاست ها و تعارض در منافع کوتاه و میان مدت اروپا با این کشور رخ داده است، آیا زمانِ تراشیدن رقیبی جدی برای روسیه در شراکتش با ایران فرا نرسیده و زمینه فراهم نشده است؟ رقیبی که از یک طرف رفتار روسیه با ایران را منصفانه تر و فضا را سالم تر کند و از طرف دیگر به واسطه ی منافع خود – و نه دفاع از حق و حقیقت- هر روز بیشتر سیاست های آمریکا را در مقابل ایران تعدیل نماید؟