منتشر شده در روزنامه شرق ۸ بهمن ۱۳۹۸ -
آیا برجام به پله پایانی خود نزدیک می شود؟ آنچه امروز هست چه بهره ای از آنچه بود دارد؟ آیا برجام با تمام فراز و نشیب هایش تجربه ای موفق برای سیاست خارجی ایران است یا ناکامی یک امید؟ هر چه هست تحلیل آنچه رخ داده با تمام ضعف ها و قوت هایش برای طراحی گام های پیش رو واجب است.
واقعیت آن است که به دلائل متعدد، برجام نه یک معاهده بلکه یک برنامه اقدام است. هرچند بعد از حصول توافق، مجلس شورای اسلامی آن را به تصویب رساند و کنگره ایالات متحده توضیحات مذاکره کنندگان را استماع نمود اما از نظر شکلی هنوز این سند، در قالب یک برنامه اقدام دسته بندی می شود.
اگر چه امروز و به لطف وقایعی که پس از به روی کار آمدن ترامپ حادث شده، مخالفان دست بالاتری را در انتقاد از این توافق پیدا کرده اند، اما نباید از خاطر دور داشت که اولاً پس از چهار دهه روابط خصومت آمیز، فقدان مذاکره مستقیم، تبلیغات مخرب علیه طرف مقابل در داخل و نیز سوء ظن متقابل، تنها راه عملگرایانه برای رسیدن به نتیجه ای مرضی الطرفین، برداشتن گام های کوتاه است. گام هایی که صرفاً حسن نیت متقابل را به رخ بکشد تا اندک اندک از سطح تنش ها کاسته شود.
برجام با این همه گامی بلند بود چرا که مذاکره و توافقی محتوایی و متوجه موضوعی مهم بود. به همین علت طول مذاکره افزایش یافته و این تصاویر مذاکره مستقیم خود به تلطیف شرایط کمک می کرد. اما باید به یاد آورد که علی رغم تمام فضای مثبت متقابلی که در آن دوران موجود بود بخش رقیب مَسند داران در حکومت دو طرف – یعنی جمهوری خواهان در ایالات متحده و دلواپسان ایران- با تمام قدرت ساختاری و پایگاه اجتماعی خود به تمام توان نسبت به هر گام بلندتری واکنش نشان می دادند. در واقع حاکمیت ها با تمام انعطافی که به خرج می دادند باز هم آماده ی برداشتن گامی بلندتر –مثلاً امضای یک معاهده- نبودند و به خصوص در کشور ما چنین اختیاری هم به مذاکره کنندگان داده نشده بود.
بنابراین این انتقاد که امروز نسبت به نبود مهر کنگره –جمهوری خواه- بر سند برجام به تیم مذاکره کننده و دولت روا داشته می شود، صرفاً کاربرد سیاست داخلی داشته و بهره ای چندان از واقعیت مذاکرات در آن دوران ندارد؛ اگر قرار بود این توافق در قالب معاهده ای نوشته شود که به تصویب کنگره برسد، بسیاری از ملاحظات دیگر می بایست به آن تحمیل می شد. به علت مواردی که قبلاً اشاره شد، این تحمیل های مضاعف که باید در نظر آورده می شد آن قدر سنگین می شد که به طور قطع حاصل برای طرف ایرانی غیر قابل پذیرش می نمود. بنابراین قالب بندی مذاکرات و توافق در فرم برنامه اقدام، تصمیمی عملگرایانه از دوطرف بود که ذیل آن بتوان ابتکار عمل بیشتری را به عنوان دولت مذاکره کننده داشت و بیش از هر چیز تلاش ها معطوف به رسیدن به نتیجه شوند و لااقل در طرف ایرانی این بیشترین حد اختیاری بود که به مذاکره کنندگان داده شده بود. ضمن آنکه با تمام این اوصاف آنچه از رئیس جمهور فعلی ایالات متحده و سلوک او در خصوص معاهدات شاهدیم، موید این معناست که حتی اگر برجام علیرغم تمامی اوصاف فوق تایید کنگره را هم داشت به طور حتم ترامپ از آن خارج می شد، شاهد آن هم بیرون آمدن او از توافقات اینچنین، نظیر توافق پاریس است.
در سطحی دیگر از انتقادات نسبت به سرنوشت برجام، از نگرفتن تضمین از دولت ایالات متحده سخن رانده می شود. واقعیت این است که اولاً چنین توقعاتی صرفاً وقتی به زبان می آیند که قرار نیست مذاکره ای صورت بگیرد و اساساً گرفتن تضمینی در حوزه روابط بین الملل آن هم از قدرت های مسلط مادی جهان و اعضای دائم شورای امنیت انتظار واقع گرایانه ای نیست. ضمن اینکه اگر قرار بود مواردی به آنچه اینک در متن توافق نوشته شده اضافه شود، بلاشک طرف ایرانی نیز می بایست امتیازات عمدهای به طرف مقابل می داد. پرسش واقعی این است که در مقابل گرفتن تضمین – به فرض امکان- از دول مقابل و به خصوص دولت ایالات متحده چه امتیاز اضافه ای را حاضریم در متن توافق بگنجانیم؟
در سطح آخر این تحلیل باید تاکید کرد که برجام با اینکه ملاحظات فنی حقوقی را به لحاظ شکلی در خود دارد اما در هر حال سندی است که بیش از آنکه در فضای حقوق بین الملل نوشته شده باشد در فضای روابط بین الملل مذاکره شده و به طبع رسیده است. چرا که وجود مشکل سیاسی دیرین میان طرفین اصلی آن، اقتضا می کرد که در گام های نخستین اراده ی سیاسی در باب کاهش تنش ها و یافتن راه های همکاری نشان داده شود و منطقاً مذاکرات و متن حاصله بیش از آنکه حقوقی باشند سیاسی از آب در خواهند آمد. ضمن آنکه اساساً با سیاسی بودن متن چیز زیادی هم از دست نرفته است چرا که فضای بین المللی فضایی اقتدارگریز است و نهایتاً هیچ الزامی برای عمل به هیچ توافقی به جز اراده سیاسی و منافع ملی در آن وجود ندارد. بنابراین حتی به فرض حصول حقوقی ترین متن هم در صورت وجود مشکل سیاسی -به شکلی که اکنون با آن مواجهیم- هیچ یک از بندهای حقوقی به کار ما نمی آمد. تمام آنچه پشتوانه توافقات بین المللی است تامین منافع طرفین برای ماندن در آن توافقات است و بس. انتقادها و مچ گیری های حقوقی در فضای سیاست بین المللی بین دوطرف کاملاً متخاصم به هیچ کار نمی آید و از اندک عملگرایی خالی است.
باید به یاد داشت که شرایط امروز در اقتصاد و به طریق اولی در صحنه ی اجتماع و سیاست داخلی، محصول نبودن برجام است نه بودن آن. آنچه می توان نتیجه ی وجود توافق دانست، وضعیت سال های نود و چهار و نود و پنج است که حالا با تمام وجود، تفاوت آن با شرایط حال حاضر درک می شود.
طرف مقابل ترامپ باشد یا هر کس دیگر، ما نه می توانیم بایستیم و نه بیش از حد، منتظر رخدادها بمانیم. با توضیحاتی که داده شد بی فوت وقت به این نتیجه می رسیم که حل و فصل مناقشات فیمابین ایران و ایالات متحده صرفاً با اجتناب از رهیافت های پاندولی، اتخاذ تصمیم های سیاسی و برداشتن گام های متوالی، واقع بینانه و عملگرایانه از نوع همان که در برجام اتفاق افتاد، ممکن خواهد بود. طراحی این گام ها البته، متناسب با اهرم هایی است که طرفین به واسطه ی زمانبندی و اولویت بندی خود می توانند ایجاد نمایند. از این رو می توان حدس زد که با توجه به فضایی که اکنون پیرامون روابط دو کشور ایجاد شده است کار از هر زمان دشوارتر است.
اگر در نیمه نخست سال جاری شمسی که با سفرهای متعدد وزیر امور خارجه آغاز و با سفر رئیس جمهور به نیویورک به پایان رسید فرصت برای برداشتن گام متوازن دیگری از سوی طرفین تا حدی مهیا بود، امروز به واسطه ترور سردار سلیمانی و حملات تلافی جویانه ایران به پایگاه عین الاسد، عرصه ی دیپلماسی تا حد زیادی دچار تنگنای موقتی است. اگر چه با توجه به برقراری مجدد توازن قوا – در اثر حمله به عین الاسد- در صورت اراده ی سیاسی، هنوز می توان از توان دیپلماسی در ایران و فضای انتخاباتی در ایالات متحده بهره جست، اما هم تندروی تیم مستقر در کاخ سفید این موضوع را دشوارتر از همیشه نموده و هم موضع بالاتری که مخالفان دیپلماسی به علت همان تندروی ها در ایران پیدا کرده اند.
از سوی دیگر باید در نظر داشت که مهمترین عنصر در کشورهای لیبرال-دموکراتیک، توان اقناع افکار عمومی است؛ مشکلی که ترامپ از ابتدا هم در داخل امریکا با آن مواجه بود و هم در میان متحدان به خصوص اروپایی خود. در ابتدای خروج ایالات متحده از برجام، تقریباً تمامی متحدان این کشور به واسطه پاسخگویی به افکار عمومی داخلی خود، در مقابل این کشور موضع گرفتند. فارغ از مسائل اقتصادی میان آن متحدان که به مرور منجر به همراه شدن دولتها می شود، آنچه از هر چیز بیشتر به کار دولتها در اقناع افکار عمومی ایشان می آید، نشان دادن مشکلات سیاست داخلی، حقوق بشری، اعتراضات خیابانی و مواجهه حاکمیت با آن در داخل ایران است. امری که با هر خاستگاهی که در آبان سال جاری و بعد از آن رخ داده باشد، بهترین دستاویز برای اقناع افکار عمومی غرب در همراهی با دولت ترامپ خواهد بود. از این رو به نظر می رسد هم بر گروه های معترض و هم بر حاکمیت است که با هوشمندی بیشتری با این اختلافات مواجه شوند و به جای نشان دادن چهره ای ملتهب و پرفشار از فضای داخلی ایران، با تلطیف آن سعی در پر کردن هر شکافی کنند که به واسطه ی امور و شرایط متنوعی ممکن است بروز کرده باشد. از طرف دیگر نباید گمان کرد که با اتخاذ رهیافت های انقباضی در حوزه ی سیاسی و اجتماعی می توان چهره ای متحدی ساخت –که اساساً باید واقعیت را ساخت و نه چهره را - بلکه برعکس: انبساط سیاسی و اجتماعی و دیدی موسّع است که می تواند با جبران انقباض اقتصادی، وحدتی به میانه ساخته و چهره ی آن را - بی روتوش و همانطور که هست- به عنوان پشتوانه دیپلماسی به رخ طرف مقابل بکشد؛ باید توجه کرد که وحدت، عقلاً در جایی در میانه به دست می آید.