اصلاح نخبگانی

منتشر شده در روزنامه اعتماد ۲۳ آذر ۱۳۹۹ -

چندی قبل آقای دکتر جواد اژه ای فوت کردند. یادشان گرامی. 

نقش مهم ایشان در ایده پردازی (احتمالا) و تاسیس سمپاد بود: سازمانی که امروز پس از گذشته حدود ۳۲ سال از تاسیس، چیز زیادی از آن باقی نمانده است. موفقیت کمّی و قابل اندازه گیری سمپاد، بلافاصله پس از پایان جنگ و در دوران کمبود عجیب بود. ضمن اینکه اصل این کارآمدی عمدتاً نشان از معنادار بودن آزمون ورودی تا حدی بسیار قابل قبول داشت. مدارس در ابتدا بسیار معمولی بودند ولی با گذشت زمان و بهتر شدن وضع اقتصادی دولت در زمان آقای هاشمی به ساخت مدارسی با اندازه و کیفیت بسیار قابل قبول با امکاناتی که هیچ کجای دیگر نبود اقدام شد. دبیران نیز با حساسیت زیادی انتخاب شده بودند و نوعاً از آنچه در آموزش و پرورش معمول بود، نبودند. محیطی نزدیک به دانشگاه ولی با شور راهنمایی و دبیرستان تشکیل شده بود. مدرسه ای که شخصا در سال ۷۶ وارد شدم به مساحت ۴هکتار دارای لابراتوار زبان، آزمایشگاه های شیمی، فیزیک(با تاخیر) دو زمین فوتبال، زمین والیبال، بسکتبال، بدمینتون و اتاق ورزش با دو میز پینگ پنگ بود و بعداً سایت کامپیوتر، سایت رباتیک، بوفه ای در گوشه ای از یک فضای سبز مشجر و بخش های دیگر بود. مدرسه در دو طبقه و یک زیرزمین ساخته شده بود. طبقه اول دبیرستان و طبقه دوم راهنمایی بود. کتاب بعضی دروس افزون بر کتاب آموزش و پرورش به صورت جداگانه از سازمان می آمد. از اول راهنمایی فیزیک و شیمی و زیست شناسی با کتاب های کیفی و معلم جداگانه که لیسانس (در راهنمایی) و فوق لیسانس (در دبیرستان) بودند تدریس می شدند. هر سال تعداد زیادی از مدال در المپیادهای جهانی دانش آموزی و جوایز جشنواره خوارزمی توسط مدارس سمپاد گرفته می شدند. کنکور سراسری نیز بیشتر نتایج درخشانش متعلق به سازمان بود: دستاوردهای سازمان انضمامی بودند، نه شعاری. نقطه ضعفی که از اساس در مدرسه دیده می شد نداشتن رشته علوم انسانی بود و این احتمالا امتداد این باور بود که نخبگان باید در علوم ریاضی و فنی و نیز پزشکی ادامه تحصیل دهند.  

گفته می شد مدرسه به دانش آموزان فشار زیادی وارد می آورد که اینطور نبود. تنها، سخت کردن امتحانات به منظور نمایان کردن اختلاف بین دانش آموزان باعث می شد بسیاری از بچه ها از نمرات خود در امتحانات راضی نباشند. ولی به طور کلی آنچه از دور دیده می شد که محیطی خشک و کاملاً درسی و سخت بود واقعیت نداشت. همکلاسی ها همه جور شیطنتی متناسب با سن و سالشان می کردند و روال طبیعی بود. در دوران تحصیل به نظرم در سال ۸۱ تغییراتی حاصل شد و از نظر مدیریتی مدارس سازمان بیشتر ذیل آموزش و پرورش قرار گرفتند. خاطرم هست در آن زمان نامه ای نوشته و برای رئیس جمهور (آقای خاتمی) ارسال کردم که این کار در مورد سازمانی که یکی از کارآمدترین هاست روا نیست. 

بحثی هم مطرح بود برای دانشگاه سمپاد. منتقدان می گفتند همین حالا و با همین ۷ سال به قدر کافی فارغ التحصیلان ایزوله هستند و از جامعه فاصله دارند و در صورت تاسیس دانشگاه این فاصله تعمیق می شود و «به درد کشور نمی خورید». 

نهایتاً در دوران آقای احمدی نژاد مثل خیلی چیزهای دیگر تعداد مدارس سمپاد چندین برابر شد و اصلا «خاصیت» آنها از بین رفت. کیفیت را دادند و کمیت و رضایت عامه خریدند: هر کس را می دیدی مدعی بود که فرزندش در سمپاد درس می خواند که برای دانش آموز معمولی این وصف حتما مانع است. سازمان منهدم شد. اما فارغ التحصیلان بیست دوره نخست عمدتا به دانشگاه های مادر رفتند. ادامه تحصیل دادند و بعد برای گرفتن دکتری به اروپا و به خصوص آمریکا رفتند. دکتری گرفتند، شغل پیدا کردند، کارمند شدند، خانواده دار شدند و امروز تا درصد بسیاری برای شخص خودشان هدف نخستین گم شده است. آنها که در ایران مانده هم مانند خارج رفته ها عمدتا در بخش خصوصی از این دست به آن دست می شوند. 

ایده اصلی که سمپاد با آن آغاز شد «شناسایی نخبگان و تربیت بدنه تکنوکرات و بوروکرات آینده کشور برای توسعه پایدار از میان آنها» بود. وقتی می گوییم سمپاد البته باید اندکی دید خود را موسع تر کنیم و مدارس تقریباً همترازی مانند البرز، خرد، ابوریحان و غیره را نیز در زمره به حساب آوریم. اما گویی تصمیم نظام اداری کشور تغییر کرد. پس از خروج این دانش آموختگان از دانشگاه نظام اداری کشور دری را به روی ایشان باز نکرد و بیشتر به سمت مهاجرت و حداقل ها هدایتشان کرد. 

دیگران که در این جنس مصاف ها حرفی برای گفتن نداشتند و شایستگی باعث جذبشان در بدنه عمومی کشور نشده بود هم از این روال ناراضی نبودند: صحنه خالی بود و ایشان بعضا به یمن نفوذ بستگانشان -ولو در پایین ترین جایگاه ها- در اداره و سازمانی چم و خم هزارتوی استخدام را به سرعت  پشت سر گذاشته و در محیطی غیر رقابتی بر صندلی نامتناسب با توانمندی هایشان نشستند. 

هیچکس هیچ چیز یادش نمی آمد و چیزی را از این گذشته به رسمیت نمی شناخت. درصد کمی در دانشگاه های خارج و داخل جذب هیات علمی یا در بخش خصوصی موفق شدند. اما نوعا همراه با نوعی سرخوردگی به کارشناسی نچسب تبدیل شدند که خیلی هم تحویل گرفته نمی شدند. توان برقراری ارتباط عمومی شان هم به اندازه ای که باید تقویت نشده بود (و این هم نقد دومی بود که به سمپاد بود) در نتیجه جامعه ای را در مقابل خود دیدند که مدام به انکارشان قامت بسته بود. به انکار آنچه همه عمر اعتبارش را یدک کشیده و دستاوردهای واقعی اش را همراه داشتند: در مقابل جامعه شان و زیر دست و پا بدل به کسانی معمولی شدند که حالا باید به شاگرد متوسط متوسط ترین مدارس پاسخ می دادند. ما فرمان را گرداندیم و در نتیجه آنها در نهایت چندان به درد کشور نخوردند. 

ایرادات وارد به سمپاد در معنای عام آن لااقل توسط دانش آموختگان همین مدارس به سادگی قابل حل بود و اساساً قرار نیست سازمانی چنین وسیع از ابتدا بدون اشکالاتی از این دست باشد اما دستاوردها و تمایزات کیفی این نهاد غیر قابل انکار بود. اگر نداشتن علوم انسانی، کار نکردن بر روی مهارت های ارتباطی و نیز نکاشتن بذر شور اجتماعی و ملی در دانش آموزان انتقادات وارد به سمپاد بود اشکالات نظام اداری که ناگهان از تصمیم خود منصرف شد یا جامعه ای که مدام یا از ایشان تقلید و یا انکارشان می کرد هم باید در نظر داشت.اگر این اتفاق نیفتاده بود ما امروز هزاران فردوسی پور، ظریف، مریم میرزاخانی و کامران وفا در کشور داشتیم: در دانشگاه ها، وزارت نفت، ایران خودرو، وزارت خارجه، وزارت اقتصاد، بانک ها، نیروهای نظامی و غیره. 

اما اینک با سلب هرگونه کیفیتی که فرد از گذشته خود می آورد و با عناوین غیر کیفی یکسان، بدنه اداری و عمومی کشور از کارآمدترین ها مملو نیست. احتمالاً نگاه کوته بینانه ای در جامعه از این موضوع چندان ناراضی نیستند چرا که می توان منافع مادی این بدنه را نیز متناسب با کیفیت نازل ایشان تنظیم کرد، رضایت عمومی بیشتر است چرا که هم کسی که مهاجرت کرده احساس رضایت و برندگی دارد و هم کسی که بدون تناسب در اداره ای استخدام شده است. 

اما این بدنه ناکارآمد که با فیلترهای استخدامی احیانا اشتباهی موکد شده اند هم حفره های امنیتی، اقتصادی، سیاسی، قضایی و نظامی را به وجود می آورند و هم زمینه را برای به وجود آمدن کارتل هم محلی ها،‌ همشهری ها و همدستانی مساعد می کند که با هر محاسبه ای صدها برابر خسارت بارتر از نخبه گرایی و نخبه پروری با تمام هزینه های مادی و معنوی اش است. 

در این خصوص انتقادی که به این نوع فارغ التحصیلان می توان وارد کرد این است که پروژه های ایشان نوعاً شخصی  هستند و نه اجتماعی و اساساً شوری اجتماعی و ملی که یک نخبه را به یک نیروی کارآمد در سطح ملی تبدیل می کند در ایشان یافت نمی شود. در نتیجه بعضاً در ضمن طی زمان تحصیل و کار دغدغه های غیر مولفانه ای برای خود  طراحی و ابعاد متصوره از خود را بسیار کوچک می کنند. 

اما پرسش بنیادین این است که آیا ما (مردم و مسئولین) می خواهیم به دقتی از جنسی که فردوسی پور به خرج می دهد تن دهیم؟ یا ترجیح می دهیم راحت تر باشیم؟ به بیان دیگر آیا اساساً ایده نخبه پروری و افزایش سرعت اصلاح امور از طریق اصلاحات نخبگانی مورد پسند جامعه و مسئولین ماست؟ یادمان باشد: نخبگان منتظر نمی مانند.