آمریکای بایدن و ایران

منتشر شده در روزنامه اعتماد ۱۷ دیماه ۱۳۹۹ -

(این یادداشت به صورت انگلیسی هم منتشر شده است.)

در خصوص بررسی روابط ایران و ایالات متحده پژوهش های زیادی انجام شده است. اما این موضوع نیز مانند دیگر مباحث در علوم انسانی سیال بوده و با تغییرات معنادار شرایط همواره بازاندیشی در مواضع قبلی ضروری به نظر می رسد. اکنون نیز که در سابقه نزدیک این روابط، نزدیکی ها و کاهش تنش ها را در  مقطعی مانند مذاکرات برجام و دوران اجرایی شدن توافق هسته ای در یک سو و زمان به طور بی سابقه پر تنش زعامت ترامپ را در سوی دیگر می بینیم به نظر می رسد تحلیل رابطه با توجه به زمینه های فروملی و فراملی آن و نیز از نقطه نظر آینده پژوهشی خالی از کاربرد نباشد. 

سطح نظری و هویتی:

ایالات متحده به واسطه منافع خود و نیز جایگاهی که پس از فروپاشی شوروی به دست آورده است به روابط بین الملل عمدتا با نگاهی رئالیستی و از موضع بازیگر هژمون نگریسته و طبعا نمی خواهد این جایگاه را از دست بدهد، با وجود گرایش های قائل به نظم نوین بین المللی نظر ایشان نوعا از سطح بحث فراتر نمی رود و اهالی گفتمان مسلط سیاسیون در واشنگتن همچنان نگاه هژمونیک به روابط بین المللی دارند. 

از سوی دیگر ایران با تمام تنوعی که میان سیاستمداران خود دارد به طور کلی قائل به دوران گذار در فضای بین المللی است و بنابراین عصر قدرت هژمونیک و تک قطبی را برای ایالات متحده پایان یافته می داند. این موضوع باعث می شود سیاستمدارانی با گرایش هایی رئالیستی در تهران تلاش کنند خود را نیز به قدرتی هژمونیک در منطقه تبدیل کرده و سهم خود را در موازنه قدرت منطقه ای و جهانی افزایش دهند و معتدلتر ها به فکر همکاری بین المللی و ارتقای وجهه سیاسی و دیپلماتیک این کشور در صحنه بین الملل باشند. گویی که هر دو این گرایشهای عمده در نفی بلامعارض و هژمونیک بودن قدرت ایالات متحده متفقند.  

سطح راهبردی:

روابط و مشکلات فیمابین ایران و ایالات متحده هرچند با وقایعی نظیر کودتای ۱۳۳۲ و اشغال سفارت ایالت متحده در ۱۳۵۸ تعریف می شود ولی باید در نظر داشت که این اتفاقات امروز دیگر بیش از هر چیز جنبه سمبلیک تاریخی دارند و آنچه به ادامه اختلاف در هر دو سو منجر می شود تضاد منافع راهبردی است: تضادی که بیش از آنکه میان خود دو کشور باشد به واسطه اتحاد هر کدام با کشورهایی ثالث است: 

  • امنیت انرژی: واقعیت این است که نفت و میعانات امروز دیگر به اندازه دهه های هفتاد و هشتاد میلادی از اهمیت حیاتی برای ایالات متحده برخوردار نیست. چرا که اینک هم امریکا خود تولید کننده و صادر کننده این مواد است و هم همراهان و متحدان او در منطقه بزرگترین صادرکنندگان نفت هستند. بنابراین حتی به عنوان در دسترس ترین گزینه، امریکا برای تحت فشار قرار دادن ایران، فروش نفت این کشور را به وسیله رژیمی تحریمی تحت فشار و محدودیت قرار می دهد و از بابت امنیت انرژی خود و جهان نیز نگران نیست. 
  • موقعیت ژئوپولیتیک: با هر تحلیلی نسبت به آینده، فعلا حضور نظامی ایالات متحده در منطقه خلیج فارس برتری طلبی این کشور را در این حوزه نشان می دهد. موضوعی که ایران به واسطه ضروریات حیاتی خود در جنبه های امنیتی و اقتصادی، با هر هزینه ای از پذیرش آن سر باز می زند. حضور ناوگان دریایی ارتش ایالات متحده در  خلیج فارس و تنش های جسته و گریخته با نیروهای مسلح ایران موید همین معناست. 
  • منافع اقتصادی: مهمترین منافع اقتصادی که ایالات متحده همواره از راه وجود تنش با جمهوری اسلامی ایران برای خود تامین می کند، فروش هنگفت تسلیحات به کشورهایی است که خود را در معرض تهدید نظامی از جانب ایران احساس می کنند و اتفاقا منابع مالی وسیعی نیز برای خرج کردن در این مسیر در اختیار دارند: امری که از سوی جمهوری اسلامی ایران «ایران هراسی» خوانده می شود. این موضوع هم موجب تنش آفرینی مستقیم ایالات متحده با ایران شده و هم مبنایی است برای ایجاد و دامن زدن به اختلافاتی که احیانا در دو سوی خلیج فارس وجود دارد. برای ایران البته افزایش سطح مناقشه با ایالات متحده همواره از نظر اقتصادی هزینه زا بوده و به خصوص با عدم امکان آزاد فروش نفت و عدم افزایش چشمگیر قیمت آن در اثر این تنش ها، منافع قدیمی آن نیز دیگر متصور نیست. 
  • متحدان: شرکا و متحدان دو طرف گاهی از مهم ترین عناصر دامن زدن به اختلافات هستند: عربستان سعودی و اقمارش نظیر بحرین و امارات، به خصوص از زمان به قدرت رسیدن بن سلمان در ریاض، تحلیل خود را در رقابت های منطقه ای بر آن قرار داده اند که هر قدر ایران به واسطه ی اختلافاتش با ایالات متحده آمریکا بیشتر در انزوای سیاسی و تهدید نظامی قرار داشته باشد، آنها در رقابت ها و آنچه جنگ های نیابتی - مثل یمن و سوریه - می دانند دست بالاتری را خواهند داشت. عربستان خود را بازنده مناقشه شرق مدیترانه -شامل عراق، سوریه و لبنان- می بیند و از همین رو تا حد زیادی این حوزه را لااقل در ظاهر واگذاشته و پای پس کشیده و تلاش و تمرکز اصلی خود را بر آن قرار داده تا از به قدرت رسیدن شیعیان طرفدار ایران در یمن جلوگیری کند. 

متحد دیگر امریکا در منطقه یعنی اسرائیل نیز بیشترین تخاصم را با ایران دارد. این موضوع خود باعث تلاش همه جانبه این رژیم به خصوص راستگرایان حاکم بر آن در راستای افزایش تضاد میان ایران و آمریکاست که هم موجودیت و هویت خود را از طرف ایران مورد خدشه و تهدید می بیند و هم راستگرایان آن به واسطه این ایران هراسی می توانند پایستگی خود را در قدرت افزایش دهند. 

در کنار موارد فوق می توان به تمایل کشورهای کوچکی مانند امارات متحده عربی در انزوا بودن ایران نیز اشاره کرد که زمینه ساز افزایش رونق اقتصادی و هجوم سرمایه و واسطه گری در آنها می شود. 

در سوی دیگر متحدان ایران قرار دارند: برای شرکایی نظیر چین و روسیه که متحدان ایران در سطح قدرت های برتر هستند، تنش زدایی و اطمینان از عدم پیش آمد جنگ و تنشی نظامی که به طور عمده باعث درگیری نظامی در منطقه شده و احیانا ایشان را نیز درگیری مستقیم یا غیر مستقیم میدانی بکشاند واجد ارزش راهبردی است. اما پس از نقطه ای خاص در محاسبات، فاصله ایران و امریکا و حتی گارد بسته و روابط خصمانه ای که موجب بی اعتمادی و قطع ارتباط تجاری و نظامی باشد ایران را برای ایران دو قدرت عمده بدل به «شریکی ارزان» و «مشتری فاقد گزینه های متنوع» می کند. بنابراین نیاز ایشان به حضور نیابتی در منطقه خلیج فارس، خاورمیانه و نیز شرق مدیترانه و نیز امنیت انرژی برای چین مهمترین محورهای این موضع کژدار و مریز را تشکیل می دهند. 

اما اروپا را شاید بتوان در موضوع روابط ایران و امریکا متعادل ترین طرف دید: از یک سو متحد استراتژیک امریکاست و به واسطه در هم تنیدگی و شاید بتوان گفت وابستگی اقتصادی و امنیتی به این کشور نه می تواند فارغ از امریکا به سیاست و اقتصاد خود ادامه دهد و نه بی توجه به خواست و منافعش. از سوی دیگر ایران یک مشتری بکر و نیز تامین کننده انرژی برای اروپاست که اگر بتوان شکافی میان او و روسیه انداخت، منبعی تازه برای تامین انرژی (از جمله گاز) اروپاست و این شرایط رقابتی سود زیادی برای اقتصادهای بزرگ اروپا نظیر آلمان خواهد داشت. ضمن آنکه امنیت اسرائیل و خود اروپا، کنترل ترانزیت مواد مخدر، ثبات در منطقه و کنترل مساله پناهجوها از نظر اروپا در گرو کاهش تنش ایران با منطقه و امریکاست. بنابراین بر خلاف دیگران اروپا تنها طرفی است که برای نزدیک کردن ایران و ایالات متحده تلاش می کند و در این تلاش تا جایی که بتواند به هر دو طرف فشار وارد می آورد. گویی که نمی توان کتمان کرد که کارنامه عملی تروئیکا در دفاع از برجام بدون حضور امریکا از نظر ایران چندان قابل دفاع نبوده و تنها نکته مثبت آن مواضع متعادل ایشان در این خصوص بود. 

 

سطح روابط میان مدت و برجام:

برجام به عنوان یکی از استثنایی ترین اقدام های دیپلماتیک قرن حاضر از اقبال خوبی برخوردار نبود. مساله هسته ای ایران که در زمان باراک اوباما اوج گرفت در طرف ایرانیِ خود، دولت و مذاکره کنندگانی را می دید که هر چند مورد اعتماد حاکمیت در معنای اعم آن در ایران بودند اما از کارآمدی لازم برای حل و فصل مسئله برخوردار نبودند. بنابراین آنچه حاصل اجماع سازی دولت دموکرات ایالات متحده از یک سو و انزوا و ناکارآمدی فنی دولت محافظه کار در ایران ساخته شدن ساختمانی استثنایی برای تحریم های فلج کننده بود که فرو ریختن دیوارهای آن به سادگی ممکن نبود. 

از روی کار آمدن دولت میانه رو دکتر روحانی در ایران، بیش از دو سال طول کشید تا علی رغم اراده سیاسی و فضای مثبت، تلاش ها برای حل و فصل مسئله هسته ای به نتیجه ای مبتنی بر بی اعتمادی ولی توام با خوشبینی محتاطانه برسد. نتیجه ای که دستمایه ی رقابت های جناحی داخل امریکا از یک سو و فشارهای منطقه ای از سوی عربستان و اسرائیل از سوی دیگر قرار گرفت و اگر چه به کلی فرو نریخت ولی تا حد زیادی در اثر خروج یکجانبه ایالات متحده و کاهش با تاخیر تعهدات برجامی از سوی ایران اثر خود را در موارد اقتصادی و تجاری از دست داد. 

حالا ایران در مقابل خود دولت رو به اتمام ترامپ را می بیند و بازگشت همان تیمی که برجام را به نتیجه رساند. از این رو انتخابات ۲۰۲۰ ایالات متحده در فضای ایرانیان به صورت استثنایی، از نزدیک و با جزییات کامل دنبال می شد. 

می توان گفت مردم ایران با توجه به ابتلا هایی که در پی خروج ایالات متحده از برجام به آنان وارد شد و به خصوص فشارهای اقتصادی زیادی که از باب عدم تبادلات تجاری، عدم فروش نفت و در نتیجه افزایش ده برابری نرخ ارز تحمل کردند فارغ از وزن ایشان که می بایست با پژوهش آماری به دست آید به چند دسته تقسیم شده بودند و با علل مختلف از هر یک از دو نامزد عمده ریاست جمهوری در واشنگتن طرفداری می کردند. 

آنچه بر وضعیت کنونی در روابط ایران و غرب تاثیرگذار است نوع، سرعت و نحوه موضع گیری و عمل دولت جدید در واشنگتن نسبت به مساله ایران است که سرفصل تمام بحث های بعدی در آن، موضوع هسته ای و تحریم های یکجانبه وضع شده توسط دونالد ترامپ است. 

همانطور که بازگشت زودهنگام و نامشروط بایدن به برجام و برداشتن تمام تحریم های ترامپی امتیازی به نفع گفتمان مذاکره و سازش با غرب خواهد بود، ادامه راه ترامپ در مشروط کردن این بازگشت به هر شرط ریز یا درشت یا حتی طمانینه و تاخیری که نشان از غیرقابل اعتماد بودن دولت تازه در نگاه ایرانیان باشد شانس تندروها را برای در اختیار گرفتن دست بالاتر در مناظره و انتخابات ریاست جمهوری به همراه خواهد داشت. 

استدلال هایی که پیرامون موضوع برجام و بازگشت به آن به گوش می رسند البته چندان مسموع نمی نمایند: 

  • یک پرسش مهم در خصوص روابط خارجی به طور کلی این است که آیا با تغییر دولت در یک کشور استراتژی حاکمیت در روابط خارجی هم دستخوش تغییر می شود یا خیر؟ واقعیت این است که در مورد کشورهای مختلف پاسخ این موضوع یکسان نیست. اما در مورد ایالات متحده می توان گفت تا حدود زیادی تغییراتی که ناشی از تحویل قدرت از یک جناح به جناح دیگر در سیاست خارجی رخ می دهد معنادار است. 

اما با توجه به تفاوتی که در ساختار سیاسی ایران می بینیم و آن وجود رهبری در راس حاکمیت است گاه این موضوع به ذهن متبادر می شود که تصمیم در آن راس گرفته می شود و بنابراین برای مردم و حتی کشورهای طرف مقابل فرق زیادی نخواهد کرد که چه دولتی با چه رویکردی زعامت را در اختیار داشته باشد. اما اگر به سه دهه گذشته و فراز و نشیب روابط خارجی ایران نگاه کنیم خواهیم دید مقایسه دولت خاتمی، احمدی نژاد و روحانی با وجود اینکه رهبری طی آنها ثابت بوده واجد تفاوت چشمگیری در سیاست خارجی بوده اند. یا به عنوان مثالی کاربردی تر آن مذاکره ای که در حدود اجازه توسط جواد ظریف انجام شد و به برجام رسید سال های پیاپی توسط سعید جلیلی و تیم او پیگیری می شد ولی به نتیجه ای نمی رسید. آقای جلیلی هم اجازه مذاکره با ۵+۱ و به خصوص ایالات متحده را داشت و مرتب هم در بغداد، استانبول، آلماتی و غیره این کار را انجام می داد ولی عملا به هیچ پیشرفتی نایل نمی آمد. پس کارگزار نیز در سیاست خارجی ایران می تواند تفاوت معناداری ایجاد کند. 

این موضوع در مورد طرف مقابل هم به نحو دیگری صادق است: با اینکه موضع رسمی ایران در مورد ایالات متحده ثابت و تا حد زیادی فارغ از شخص ساکن در کاخ سفید است اما واقعیت این است که حتی رهبری در مقاطعی مذاکره با دولت به خصوص ترامپ را ممنوع کرده و حتی او را شایسته تبادل غیرمستقیم پیام ندانستند و این در حالی بود که ما سابقه تبادل نامه های مستقیم میان ایشان و باراک اوباما و نیز مذاکره بسیار نزدیک وزرای خارجه دو کشور را در ذهن داشتیم. البته که موضع اصولی کشورها از جمله ایران متوجه فرد نیست و به عملکرد طرف مقابل و امکان تامین منافع ملی بستگی دارد ولی در عمل این تغییرات همان چیزی است که در دنیای دیپلماسی به عنوان زمینه ساز راه حل به دنبال آن هستیم. 

  • خطای بعدی می تواند تلاش برای ادامه «روش» سابق از هر دو سوی مساله باشد: اگر ایران به واسطه شیطنت های منطقه ای رقبا، اختلافات داخلی و انتخابات پیش رو در تهران بخواهد از نظر تاکتیکی همان رهیافتی را که با ترامپ داشت با بایدن در پیش بگیرد می تواند حتی با خسارت هایی بیش از پیش روبرو شود. چرا که نقطه ضعف ترامپ یعنی ناتوانی در اجماع سازی نقطه قوت بایدن و تیم اوست. 

از طرف دیگر خطای راهبردی ایالات متحده نیز می تواند ادامه دادن روش ترامپ در خصوص تحریم های وضع شده و بنابراین منوط کردن اجرای تعهدات ایالات متحده در برجام و قطعنامه ۲۲۳۱ به شروطی غیر از مصرحات در آن باشد. چرا که منطقا اگر ایران می خواست به شروطی غیربرجامی  تن دهد و در واقع «یک اسب را دوبار بخرد» این کار را در همان زمان ترامپ انجام داده بود و متحمل این همه هزینه ها به اقتصاد و غیره نمی شد.

  • باید توجه کرد که اگرچه برجام با این ایده انجام شد که متعاقب آن مسائل دیگر میان ایران و امریکا مطرح و راه حلی برای آنها پیدا شوند اما ضمنا واضح است که تمام این امیدها موخر بر توافق هسته ای بوده است و عقلا نمی توان عدم پیگیری آنها را علتی برای نقض عهد از جانب ایالات متحده و توجیه خروج از توافق دانست. همچنین اگر قرار باشد موضوعاتی نظیر منطقه مورد مذاکره قرار گیرند طبعا دو طرف دستاوردهایی از این مذاکره خواهند داشت. بنابراین توقع اینکه پیش از هر مذاکره ای ایران به خواسته های طرف مقابل راسا عمل کند توقعی بلا موضوع است. 

 

جمعبندی: آنچه امروز در حال رخ دادن است بازی نظامی-امنیتی است تا سیاسی-حقوقی: با احساس باختی که تندروهای تمام طرف های رسمی و غیر رسمی این صحنه - امریکا، اسرائیل، عربستان و حتی تندروهای ایران- از بابت نتیجه انتخابات در ایالات متحده دارند تلاش برای بر هم زدن بازی باخته و کشاندن موضوع به زمین بازی امنیتی-نظامی و تند کردن فضا افزایش یافته است. این بازی البته کهنه و لو رفته ولی در عین حال ممکن است. 

با توجه به بی اعتمادی های رخ داده از جانب ایالات متحده، ناکارآمدی ها از جانب اروپا، بازی دوگانه از سوی روسیه و چین، سهم خواهی های ترکیه و عربستان در منطقه و تهدیدهای امنیتی از جانب اسرائیل، آمریکا برای تبدیل کردن ایران به کشوری که اولویت امنیتی نباشد و چنین اولویت هایی را نیز نسازد باید تغییر را از رهیافت خود آغاز کند و نه رفتار ایران. رفتار متعادل با ایران از این کشور صحنه ای می سازد که در آن قائلان به مذاکره چیزهای بیشتری برای وزن کشی در صحنه رقابت سیاست داخلی داشته باشند. بنابراین موازنه ای در سطح ملی، منطقه ای و بین المللی با به رسمیت شناختن قدرت نظامی، اقتصادی و معنایی و نیز جایگاه منطقه ای ایران متناسب با واقعیت و نه به طور تحقیر آمیز و نه مبالغه آمیز از سوی ایالات متحده تنها راه حل اصولی برای پایان دادن به تنش ها با ایران و در منطقه به طور مستقیم و غیر مستقیم است.