منتشر شده در روزنامه هم میهن 28 تیر 1402 -
هم آنچه در سفر سال گذشته رئیس جمهوری چین و موارد پیرامون آن رخ داد و هم عمل اخیر روسیه در همراهی رسمی با بیانیه شورای همکاری خلیج فارس در خصوص جزایر سه گانه ایرانی موجب تکدر خاطر و بهت در بسیاری از مسئولین مرتبط با سیاست خارجی شد که البته تلاش برای عدم بروز آن نشان از اهمیت و غافلگیری داشت.
رئیس جمهوری چین در دسامبر سال گذشته طی سفری به ریاض اولا عربستان را یکی از قدرت های غیرقابل چشم پوشی در محیط بین المللی نوین قلمداد کرد و ثانیا با همراهی با بیانیه شورای همکاری خلیج فارس به خصوص در مواضع تهاجمی آن نسبت به ایران تهران را در شوک فرو برد. گویی که برقراری مجدد روابط ایران و عربستان سعودی به میانجی گری پکن متعاقب آن انجام شد ولی نمی توان کتمان کرد که این همراهی چین با عربستان و دیگر کشورهای عربی حوزه خلیج فارس دست ایران را قهرا در این مذاکرات ضعیف تر کرده است.
در امری مشابه اخیرا شاهد همراهی روسیه با موضع شورای همکاری خلیج فارس بودیم. به خصوص که این هر دو حاوی طرح موضوع حساسیت برانگیز جزایر سه گانه ایرانی بودند و این بار حتی روسیه حمایت خود را از پیگیری های بعدی کشورهای عربی در این خصوص نیز از موضع خود حذف نکرد.
سوال ما البته در این یادداشت اخبار پر تکرار و پر حاشیه پیرامون این اخبار نیست بلکه در باب علت این رخدادها و به خصوص علت این تعجب ها و انتقادهاست.
به نظر نگارنده اینطور می رسد که آنچه بیش از همه موجب تعجب گرایش های مختلف در سیاست خارجی شده است از سنخ مشکلی ادراکی است: تلقی از مفاهیم در سیاست خارجی به سان دیگر ساحت ها پیش زمینه برساخت بسیاری از واقعیت های انضمامی بعدی است. اینکه ما از کلامی واحد چه برداشت می کنیم بالقوه موجب بسیاری از مسائل بعدی است.
ادراک در حوزه سیاست خارجی نیز مانند دیگر جنبه های زندگی با ذهنی خالی و بدون پیش زمینه اتفاق نمی افتد بلکه همواره یک تحلیلگر، دولت مرد، تصمیم ساز و تصمیم گیر در مواجهه با هر موضوع دارای نظریه و به تعبیر بهتر پیش زمینه های ذهنی است که بر ادراک موضوع تاثیر گذارند. این تمایلات البته خاستگاه های مختلف دارند:
- انتخاب داده های ورودی به ذهن یک تصمیم ساز و سیاست مدار می تواند به انگیزه ناخودآگاه عدم نقض باورها باشد. کسی که می خواهد باورش را به منزله واقعیت به خود بفروشد نمی تواند اجازه ورود هر داده ای را از محیط خارج به ذهن و دستگاه فاهمه خود بدهد.
- دوم آنکه دادهای می تواند مورد پذیرش قرار گیرد که با گزاره های گفته شده و تثبیت شده در گذشته و در محیط علنی و اجتماعی مطابقت بیشتری داشته باشد. بنابراین جمع هایی که ذهن تصمیم گیر در آن ها زیست می کند واجد اهمیت هستند. چرا که طرح و پذیرش جمعی اطلاعات و یا به حاشیه رانده شدن آن تابعی است از اینکه این جمع چقدر آمادگی پذیرش این داده را دارد و نیز تا چه میزان این داده و اطلاعات جدید منطبق با گزاره های از پیش تثبیت شده در آن جمع هاست.
- سومین عاملی که می تواند فهم و پذیرش یک اطلاع را تحت تاثیر قرار دهد تفسیر موارد مبهم است که اتفاقا در سیاست و به خصوص سیاست خارجی کم هم نیست. موارد مبهم همواره به سود نظریه از پیش طرح شده تفسیر می شوند.
- اما مهمترین چیزی که می تواند فهم یک سیاست مدار یا جمعی سیاست ساز را تحت تاثیر خود قرار دهد جنبه های کارکردی مترتب بر این فهم است:
- کارکرد نخست در ارزیابی فهم یک داده جدید متناسب با محاسبه هزینه و فایده است. واقعیت این است که آگاهانه یا ناخودآگاه، ذهن سیاست ساز متناسب با منافع مختلف در برابر داده ها بی طرف نیست. بنابراین تلاش می کند داده هایی را واجد معنا تلقی کند که با محاسبه اش تطابق بیشتری داشته باشد.
- کارکرد دیگر دریافت تایید به عنوان نیاز هر موجودیت روانی است که به طریق اولی سیاست ساز و سیاستمدار نیز مبتلا به آن است. شخص آن داده ای را مهم تلقی کرده و پررنگ می کند که موجب تایید او باشد و نه بالعکس آن.
- کارکرد دیگر در نظام ادراکی، توجیه تصمیماتی است که پیش از هر گونه مطالعه اتخاذ شده اند. این معنا البته گاهی ناخودآگاه حادث می شود و گاه در اثر بناکردن نهادهایی که به جای مطالعه کارویژه شان یافتن مبانی مناسبی برای توجیه تصمیمات باشد و علی القاعده این تایید و تقویت متقابل است. در مقابل، بازوهای مشورتی و مطالعاتی که ساز ناکوک و مخالف بزنند قهرا محکوم به انزوا خواهند بود و این البته امری است طبیعی، فراگیر و آسیب زاست که جلوگیری از آن نیازمند تصمیم و فکر است.
- نهایتا هم باید به تاثیر آگاهانه و ناآگاهانه منافع بر ادراک اشاره کرد. در هر حال منافع فردی، جریانی و غیره بر ادراک ما از محیط پیرامونمان موثر است. این امر به طریق اولی در مورد سیاست سازان و تصمیم سازان نیز حاکم است و در نتیجه ممکن است به هر شکلی تصفیه و برخورد انتخابی با داده های بیرونی را رقم بزند.
اما در مورد مصداق پیش آمده که در صدر مقاله ذکرش رفت باید گفت که درک خیانت و نارفیقی از سوی روسیه و چین در موضوع همراهی ایشان با اعراب از این رو رخ می دهد که ما، با هر گرایش سیاسی، نوعا درک مقرون به واقع و روزآمدی از مناسبات میان کشورها در محیط بین المللی نداریم. هم شرق گرایانی که فکر می کنند بلوک جدیدی در شرق با محوریت چین و روسیه و حتی ایران در حال برآمدن در مقابل غرب است و هم مقابل ایشان، کسانی که غرب را موجودیتی یکپارچه و دارای وحدت ماهوی و ضمنا قطب فائق در محیط بین المللی میدانند و گروه نخست را تقبیح و تحقیر می کنند هر دو دچار اشکال مشابهی در ادراک با محیط بین المللی هستند.
اینکه کسی فکر کند که ما متحد راهبردی چین یا روسیه یا هر کشور دیگری هستیم و بنابراین از حمایت بیشائبه ایشان برخورداریم همانقدر وهم آلوده است که در مقابل کسی بیندیشد که با اتحاد با غرب و به خصوص ایالات متحده می توان خود را در چتر امنیت و رفاه قرار داد. این هر دو با تمام اختلافاتشان در جهل خود مشترکند (به تعبیر منطقیون: لا میز فی الاعدام). این جهل از باب زیست ذهنی در فضایی است که سال هاست دورانش به اتمام رسیده و آن هم تفکر جنگ سردی و نظم دو قطبی و اساسا نظم قطبی در محیط بین المللی است. هم تحیر اولی به هنگام کنش های مذکور چین و روسیه ناشی از همین وهم است و هم تبختر دومی: هم شرق گرایی و غرب ستیزی خسارت بار گروه نخست و هم غرب گرایی و شرق ستیزی خطرناک دسته دوم.
محیط بین الملل امروزه اساسا بستر اتحادهای دائمی و همه جانبه (که تصور ما از رابطه راهبردی را تشکیل می دهد) نیست بلکه دیگر این ائتلاف های موضوعی هستند که واجد معنایند و بنابراین در هر برهه زمانی و در هر موضوعی، شماری از بازیگران مبتنی بر منافع مشترکشان با هم موتلف می شوند و به کنشگری توامان می پردازند و بنابراین شرکای هر کنشگر در موضوعات مختلف متفاوتند و این به هیچ رو چیزی نیست که موجب شگفتی باشد. در این محیط شبکه ای هیچکس دوست یا دشمن بلاشرط و دائمی و از پیش مقدر بازیگر دیگری نیست بلکه بنابر موضوع ممکن است همراهی یا ضدیت کند.
در موضوع خاص چین و روسیه و همراهی ایشان با موضع کشورهای عربی نیز باید توجه کرد که آنچه موجب تعجب شده است نه عملکرد ایشان بلکه تصور ما از ارتباط با این دو کشور و الزامات آن است. قهرا با توجه به توان مالی و قدرت کشورهای عربی در حوزه های انرژی، سرمایه گذاری و خریدهای تسلیحاتی بازیگران عمده نخواهند توانست از خیر ایشان بگذرند. اعراب هم به واسطه رابطه قدیمی و نزدیکشان با ایالات متحده خود را مدیون یا گرفتار این روابط و محروم از ارتقای روابط دیگرشان که ممکن است مطلوب آمریکا نباشد نمی دانند. بلکه اتفاقا هم از روابط شبکه ای و متفاوت خود برای ایجاد توازن بهره می برند و هم بدون توجه به توازن از محتوای خود این روابط نیز بهره می برند.
ایران اما به واسطه عدم روابط با ایالات متحده و نیز روابط آسیب خورده و حداقلی با کشورهای اروپایی بدل به شریکی ارزان برای چین و روسیه شده است که ایشان به واسطه عدم توازن مذکور الزامی برای راضی کردن یا رعایت کردن ایران در کنش های خود نمی بینند. در عین حال گرایشی در سیاست ورزی ایران نیز به واسطه همین عدم توازن به سیاقی که رفت تلاش می کند هدف و منافع خود را با وضع موجودش تعریف کرده و از دریافت داده های مبطل طفره رود. عمق این مشکل وقتی به ذهن می آید که یادآور شویم توسعه، نیازمند درک صحیح از معانی روزآمد در سیاست خارجی است.